خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

برای...

+ ۱۴۰۱/۷/۹ | ۱۵:۳۹ | •miss writer•

داد کن، از همت مردم بترس

نیمشب از تیر تَظَلُّم بترس

همت از آنجا که نظرها کند

خوار مدارش که اثرها کند

همت آلوده آن یک دو مرد

با تن محمود ببین تا چه کرد

همت چندین نفس بی‌غبار

با تو ببین تا چه کند روز کار

راهروانی که ملایک پِی اند

در ره کشف از کَشَفی کم نِی اند

تیغ ستم دور کن از راهشان

تا نخوری تیر سحرگاهشان

دادگری شرط جهانداری است

شرط جهان بین که ستمکاری است

هر که در این خانه شبی داد کرد

خانهٔ فردای خود آباد کرد

یک شنبه‌ی کسل‌کننده

+ ۱۴۰۱/۴/۴ | ۱۸:۰۵ | •miss writer•

اینکه چه شد بعد چند ماه تصمیم گرفتم چیزی بنویسم و منتشر کنم، اغراق نیست که بگویم دلیلش این است که بعد ۴ ماه این اولین باری است که زمان و حوصله‌ی کافی را دارم که بتوانم چیزی برای اینجا بنویسم. حالا که برگشتم برای خواندن وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کرده‌ام شور و اشتیاق زیادی ندارم. دروغ نمی‌گویم همه را خواندم اما بعضی را سرسری محض خاموش کردن چراغ روشنش.

بعضی را با دقت خواندم و فکر کردم، اما خسته شدم. فکر نمیکردم یک روز با خواندن پست‌های یک نویسنده بگویم: چرت و پرت نگو! یا مثلا دو خط یکی ردش کنم! همان کاری که ممکن است با نوشته‌های من بشود. اما به نظرم همه‌ی نویسنده‌های این بلاگستان خسته‌تر از همیشه‌اند.

برای تعریف داستان‌های پر اضطراب محل کار، چند پست هزاران کلمه‌ای لازم است. مطمئنا نه شما اشتیاقی برای شنیدنش دارید و نه مرور آن‌ها برای من هیجان‌انگیز است. پس بگذارید عجالتا از این بخش رد بشوم و نگویم این مدتی که نبودم چه بر سرم آمده! خلاصه بخواهم بگویم، به دفعات سرویس گشتم!

با همه‌ی این‌ها زندگی چندان بر وفق مراد است که خداراشکر چرخ روزگارمان را با باریکه‌ آبی میچرخانیم. همت کرده‌ام برای یک کلاس نویسندگی و کنارش زبان و باشگاه. وقتم را جوری پر کرده‌ام که فرصت نکنم زیاد فکر کنم. 

خلاصه از این نویسنده‌ی سراپا تقصیر، که اسما نویسنده است و رسما با نوشتن قهر، ممکن است گهگاهی چیزهایی بخوانید. دوست دارم همان گهگاهی هایم را درست و حسابی بنویسم تا وقت طلای خوانندگانم را نگیرم. سعی خودم را می‌کنم. 

ما که خودمان را به دست سرنوشت سپارده‌ایم و برای هیچ اتفاق ناگواری سوگواری نمی‌کنیم. به قول بچه‌ها گفتنی شل کرده‌ایم. منتهی یک جاهایی هم سرپیچی میکنیم که دمار از روزگارم درمی‌آید. بیشتر از این وقتتان را نمیگیرم. بروید دنبال خاموش کردن ستاره‌ی بعدی.

یک روز و نیم مانده به عید...

+ ۱۴۰۰/۱۲/۲۸ | ۰۰:۱۷ | •miss writer•

 

پارسال همین موقع، کجا بودید؟ به لطف دفترخاطرات و روزانه­ نویسی، روزهای سرد زمستان سال گذشته را مو به مو به یاد می­آورم. میترای تازه فارغ ­التحصیل شده خودش را در دنیای بعد از دانشگاه گم کرده بود و نمی­دانست باید چه کند؟ وضعیت جهانی کرونا بهبودی نیافته بود و با بالا و پایین شدن آمار مرگ و ابتلا نشان می­داد حالا حالاها مهمان ماست.

continue

درباره ی تئوری نسیم نیکولاس طالب

+ ۱۴۰۰/۹/۱۹ | ۲۰:۱۹ | •miss writer•

الیف شافاک در کتاب «فکر نکن تنهایی» از یک تئوری فکری سخن میگوید. این تئوری توسط نسیم نیکولاس طالب، متفکر و نویسنده آمریکایی لبنانی الاصل بیان شده است و به موضوع عجیب و جالب توجهی اشاره میکند. طالب میگوید: روی کره ی زمین سه دسته آدم وجود دارد، قدرتمندها، ضعیف ها و سرسخت ها. قدرتمندها آنهایی هستند که در برابر شوک و عواقب آن مقاوم هستند. ضعیف ها زود از پا درمی ایند و معمولا در هیچ فعالیتی مشارکت نمیکنند. اما سرسخت ها با بقیه متفاوت هستند. طالب میگوید این افراد نه به اندازه قدرتمندها قدرت دارند. نه مثل ضعیف ها عمل میکنند. آن ها بارها شکست میخورند و تن شان پر از جای زخم و شکست هایشان در زندگی است....

برای خواندن ادامه ی این مطلب به سایت www.misswriter.ir بروید :)

درباره ی سایت بگویم که

+ ۱۴۰۰/۹/۱۵ | ۲۱:۴۷ | •miss writer•

درباره ی سایت نویسندگیم بگویم که هنوز زنده است و پت پت کنان و لنگان لنگان هنوز کار میکند.

نوشته های جدید را آنور هم بخوانید.

www.misswriter.ir

من یاد گرفتم...

+ ۱۴۰۰/۹/۱۳ | ۲۰:۵۸ | •miss writer•

من یاد گرفتم هیچ چیزی در دنیا مجانی به دست نمی اید

من یاد گرفتم گاهی سکوت کردن، برد واقعی است.

من یاد گرفتم همیشه همه چیز آنطور که برنامه ریزی کرده ایم پیش نمیرود.

من یاد گرفتم همیشه بزرگترین ترس های آدم روزی به واقعیت تبدیل میشوند.

من یاد گرفتم برای پیشرفت کرن همیشه در حال یادگیری باشم.

من یاد  گرفتم که مدرک فقط یک مشت دانش تئوری است و خلاقیت داشتن ازشمندتر از همه ی مدارک تحصیلی است.

من یاد گرفتم کوچ ترین کارها همیشه بزرگترین نتایج را به همراه می آورد.

من یاد گرفتم که روزی خواهم مرد، همه من را فراموش خواهند کرد پس نگران حرف این و آن نباشم.

من یاد گرفتم به جنبه ی مثبت قضایا نگاه کنم. این کار تنها راه جنگیدن با دلسردی و ناامیدی است.

من یاد گرفتم یک سلام و لبخند می تواند خیلی از روابط را تغییر بدهد.

من یاد گرفتم ببخشم و بگذرم و خودم را از بار سنگین کینه رها کنم.

من یاد گرفتم خیلی از آدم ها را نمیتوان تغییر داد. حداقل تا وقتی خودشان نخواهند.

من یاد گرفتم پرسودترین سرمایه گذاری دنیا، سرمایه گذاری روی خود آدم است. بزرگترین سرمایه گذاری، کسب دانش است.

من یاد گرفتم همیشه بزرگترین ترس های دنیا بهترین درسهای دنیا را به آدم میدهند.

من یاد گرفتم امیدوار بودن در اوج ناامیدی معنا پیدا میکند. درست در دل بدترین شرایط.

من یاد گرفتم در همه حال شکرگزار باشم.

من یاد گرفتم قصه گویی زبان ارتباط بین نسل هاست.

من یاد گرفتم ترسناک ترین موجود روی زمین مارها نیستند، انسان ها هستند.

من یاد گرفتم شادی را در لذت بردن از آنچه در حال حاضر دارم ببینم.

من یاد گرفتم فکر زیاد مانع بزرگی برای اولین قدم های مسیر پیشرفت است.

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.