خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

فقط خودت باش...

+ ۱۳۹۷/۶/۳۱ | ۱۲:۴۷ | •miss writer•

همه این دورانو داشتن
استرس و افسردگی بعد از جدایی از والدین برای رفتن به دانشگاه
از بابام که داره بازنشسته میشه تا داییم حتی خودم
عادیه...
شما از یه محیط با برنامه مشخص وارد یه محیط جدید شدید که اصلا
برنامه و نظم خاصی نداره. :)))
تنها چیزیش که رویه نظمه ثبت نامه که متاسفانه نمیتونن تغییرش بدن.

سردرگم میشیم...بارها به انتخابمون شک میکنیم و دودل میشیم...
نمیدونیم به حرف عقلمون باید توجه کنیم یا به ندای دلمون...
خلاصه هر چی به زمان رفتن نزدیک بشید استرستونم بیشتر میشه
و این دلهره تا یک هفته بعد از مستقر شدن تو خوابگاه ادامه پیدا میکنه
بعد از یک هفته کم کم میفتید رو روال کار...این مدل زندگی کردن کم کم 
براتون عادی میشه و شرایط رو راحت میپذیرید.
اما اینو بدونید هر چقدر بیشتر به خودتون سخت بگیرید و فک کنید 
دانشگاه یه چیز خاصه و باید جور خاص رفتار کنید سخت تر میشه براتون
رمز موفقیتتون فقط یه چیزه : خودتون باشید.

اگه درس خوندنو دوست دارید بیفتید دنبال درس.اگه کارای هنری دوست دارید برید دنبالش.

چون به هر حال این دوران میگذره.نکنه یه وقت واستون پشیمونی بمونه!
خلاصه...راز موفقیتو گفتم بهتون دیگه...خیلی هم استرس ندید به خودتون همه چیز حل میشه...زمان خیلی چیزا رو درست میکنه.
+از اندک ترم بودن شرمسار نباشید...ما همه یک روزی اندک ترم بوده ایم :)

!!!Happy my birthday

+ ۱۳۹۷/۶/۲۵ | ۱۵:۴۶ | •miss writer•

شهریوری که باشی
روز تولدتو باید خودت به خودت تبریک بگی
چون همه یادشون میره
یک شهریوری میخنده حتی اگر غم داشته باشه
یک شهریوری دوست خواهد داشت حتی اگر شکست خورده
یک شهریوری اعتماد میکنه حتی اگر خیانت دیده باشه
یک شهریوری رفیق میمونه با همه نارفیقی ها
یک شهریوری دستت رو میگیره حتی اگر تو اوج رهاش کردن
یه شهریوری سرش تو کار خودشه
ولی هیچ وقت فک نکن سر از کارات درنمیاره !
تک تک حرکت اطرافیانشو میبینه و تجزیه تحلیل میکنه ! حتی کوچیکترینشو !
ولی چون نمیخواد خرابت کنه به روت نمیاره …!
یه شهریوری بی دریغ مهر میورزه،
مهربونیو جوری در حقت تموم میکنه که ندونی چه جوری جبران کنی،
اما لازم نیست کار سختی انجام بدی، فقط کافیه خوبیاشو ندیده نگیری و ترکش نکنی


+فقط تبریک گوگل!!عاشقتم!!

مثبتِ 100...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۸ | ۱۴:۰۰ | •miss writer•

5 ماه همراهی
و خوندن خط خطی ها
خاطرات
داستان ها
و دست نوشته های خانوم نویسنده!!
ممنون از همه خواننده ها
دنبال کننده ها
ناشناس ها
لایک کننده ها
خوانده ها و کامنت نگذاشته ها
اعصاب خورد ها ودیسلایک کنندگان
و همه کسانی که بهم قوت قلب دادن


     ******100+ تایی شدیم!!******


خاطره های خوبتو باید اینجا ثبت کنی...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۶ | ۲۰:۰۷ | •miss writer•
خب...
امتحان بیوشیمی بهانه ای شد که بریم سمت شمال.
به به! دریا و هوای شرجی و بوی دریا و دریا...
یه عالمه موج وکلی حس خوب و غیره
مهمتر از همه!!کلی از فانتزیامم انجام دادم
مثلا از صبح تا غروب بشینم کنار ساحل و دریا رو نگاه کنم وکلی عکس خوشگل بگیرم یادگاری بمونه و تو هوای۳۰ درجه و رطوبت ۶۵٪ چایی بخورم آی کیف میده!!
دیگه انقد (سین) رو اذیت کردم و گفتم عکس بگیر ازم کفری شده بود
گفت: نبینم خز!! بازی دربیاری زرت و زرت عکس بزاری اینستا!!
من: :] نه اینستا نمیزارم می‌خوام یادگاری بمونه برام... خاطره میشه این روزا
با انگشت زد تو سرم و گفت: خاطرات خوبتو باید اینجا ثبت کنی!
یعنی طی این ۱۸ سال زندگی یه حرف درست زده باشه یحتمل همینه 😂😂

+طرف ماهی یه بار شماله هر بار میره اشک همه رو در میاره انقد استوری می‌زاره. به خدا نگرانت میشیم یه دیقه ازت بیخبر میمونیم :/
+اون یکی تا دیروز مدرسه می‌رفت ناظمشون همیشه گیر میداد بهش مانتوت چرا چروکه!! بعد الان اون چهار تا سیبیل که شبیه بقال سر کوچه میشد و برداشته رفته کیش هزار تا عکس و غیره گذاشته... که چی آخه؟؟!! باشه بابا شما اون ۴٪ ما هم اون ۹۶٪ معمولی تو خوبی 😒😒
+هر چی خواستم عکس بزارم اینستا گفتم خب که چی؟یه شماله دیگه...
+سین برادر دوقولو میباشد


مشکلات از آنچه فکر میکنید از شما دورترند...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۱ | ۱۸:۲۱ | •miss writer•

یکم رو تاپیک فکر کنید

چقدر از مشکلاتتون واقعیه؟چندتاش انقدر نگران کننده س که ارزش داشته باشه اعصاب و وقت و فکر و ذکرتونو مشغول کنه به خودش؟

همون بس که تابلوی danger رو خطر مرگ!!معنی میکنن

برای ما انگار هر خطری مساوی مرگ معنی میشه!!

نزارید افکارتون لذت این روزای خوب جوونی رو ازتون بگیرن😊😉

دل تنگی بیجا...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۰ | ۰۰:۴۳ | •miss writer•

یه جا نوشته بود:
دانشجوی راه دور که باشی نه تو شهر دانشجوییت احساس راحتی میکنی نه تو شهری که زادگاهته
راس میگه یه جورایی احساس می‌کنی به هر دو جا تعلق داری. وقتی اینجایی دلت اونجاس وقتی اونجایی دلت اینجاس...
از یه طرفم به هیچ کدوم تعلق نداری... وقتی شهر خودتی دائم به فکر رفتنی وقتی شهر دانشجوییتی دلت پی برگشتنه...
لعنتی یه جوریه که هر دو جا هم مال تو نیستن انگار...
پست یکم پیچیده شد... دانشجو های اهل دل میفهمن

):(
about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.