خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

جدالی بی هدف...

+ ۱۳۹۷/۶/۸ | ۲۳:۱۵ | •miss writer•

الان یه عده تو فضای مجازی درگیرن و میگن:
مجهول الشخص اول(که من نیستم): عیدتون مبارک :)

مجهولل الحال دوم(که بازم من نیستم):اون عید عرباس...چرا عید اونا رو به هم تبریک میگید 😒

_:عید عیده دیگه...مثلا شما کریسمسو تبریک میگید مال خارجیا نیس؟😑

آقا دعوا نکنید به فکر ماهایی باشید که بلد نیستیم بحث کنیم و در برابر تبریکای مختلف باید فقط بگیم : مرسی 


+اگه راست میگید و خیلی به فکرید عیدای ایران باستانو تاریخاشو حفظ کنید و به هم تبریک بگید. اگه بتونید به جز جشنای هر ماه باستانی مراسمای دیگه رو یادتون بمونه.

پ.ن:تازگیا دارم یه رمان میخونم اسمش هست سرگذشت آب و آتش
هی حرص میخورم از دست شاهزاده پوریا چه وضعیه؟
کی این کتابو خونده؟کسی هست راجع به اطلاعات تاریخیش بدونه چیزی؟
واقعا گیج شدم 😶


+دیسلایک این پستو درک میکنم مال پست ۴۵۰ درجه فارنهایت رو درک نمیکنم :|


کشور آرزو شده...

+ ۱۳۹۷/۶/۲ | ۱۱:۳۹ | •miss writer•

شهریور دختری موطلایی 

که دست هایش بوی گندم می دهد 

و چشم های قهوه ای اش

سرشار از مهربانی ست

نگاهش پر از نجابت آفتاب است 

تابستان بی شهریور

مثل سفره هفت سین بی ماهی است

مثل چهارشنبه سوری بدون آتش 

مثل من

بی تو ...



برگرفته شده از vlgsky.blog.ir کارگروه ادبی وکیل الشعرای شیرین سخن


+شهریور به معنای کشور آرزو شده است.

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.