خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

بیایید حال خوبمان را با هم شریک شویم...

+ ۱۳۹۷/۷/۱۰ | ۱۳:۲۹ | •miss writer•

مثل تمام این سالها که با آمدن مهر غر غر میکنیم

بیایید امسال مهر را با این حرفها تلخ نکنیم

البته نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و بچه مدرسه ای های فامیل

را اذیت نکنم :)

اما در این مورد با دانشجوهای عصبانی که یک شهر دیگر می‌روند

نمیتوان شوخی کرد.

آنها در روزهای سرد که می‌رسند خانه بوی غذایی فضای خانه شان را

پر نکرده. کسی هم منتظرشان نیست و خسته نباشید بهشان نمیگوید

به شکل خیلی غریبانه قیمه ی سلف را گرم میکنند کنار بخاری میشینند 

و به تنهایی گاهی هم کنار هم اتاقی های جیغ جیغو و نق نقویشان قیمه می‌خورند... میدانم خیلی شاعرانه نیست...

اما فکر کن بعد از یک روز خسته کننده رفیق همیشه همراهت بعد از آخرین کلاس موقع غروب بگوید: پایه ای برویم همان جای همیشگی؟

و تو کمی فکر میکنی و در دلت گور بابای هر چی درس و دانشگاس نثار میکنی

و می‌روید همان جای همیشگی.یک نوشیدنی گرم می‌خورید و به ترمک هایی که پاتوقتان را روی سرشان گذاشته اند می‌خندید و مسخره شان میکنید.

با خودت فکر می‌کنی اوایل که اینجا می آمدید تعدادتان بیشتر بود

مجبور می‌شدید دکور کافه را به هم بزنید تا همتان کنار هم جا شوید

اما حالا از آن جمعیت فقط یک نفر باقی مانده

همان یک رفیق هم کافی ست!

میدانی!

این حرفها نه خیلی شاعرانه است نه نیازی به تشبیه و استعاره دارد.

اینکه کنار رفیقت 

راه رفته را برگردی و کل راه را بخندید

در شهری غریب واقعا نعمت است!


مبادا گرفتار شوی...

+ ۱۳۹۷/۷/۷ | ۱۰:۴۸ | •miss writer•
زندگی بی عشق بیهوده‌ست
و با آن دردناک ...
مبادا گرفتار شوی!



آدم هایِ امروز، دفتر خاطرات ندارند! درد دل ها، مجازی شده، ما درد دل هایمان را برایِ هم "پست" می کنیم! ما حرف هایمان را تویِ صفحات چتِ عزیزترین هایمان می نویسیم و به در و دیوارش عکس و شعر و نوشته های قشنگ می چسبانیم! دفترِ خاطراتِ آدم هایِ امروز، یک صفحه ی لمسیِ چند اینچی است با کوله بارِ سنگینی از حسرت و حرف و خاطره هایِ تایپ شده ...
قبل تر ها ، برای فراموشی ، دفترهایِ خاطراتمان را سر به نیست می کردیم. این روز ها ولی ، هر بار که کم آوردیم ؛ می افتیم به جانِ سوابقِ چت هایمان و کسی چه می داند چه اندازه درد دارد ، بعضی از همین سر به نیست کردن هایِ بی بازگشت! در روزگاری که آدم ها در یک پروفایل خلاصه می شوند و فراموش کردنشان به یک لمسِ چند ثانیه ای بند است!
آدم هایِ وفاداری نیستیم ، زود دل می بندیم و زود فراموش می کنیم. کاش در دورانِ همان دفترخاطره هایِ قفلی ، جا مانده بودیم!

کپی شده است

قرار بود ننویسم...

+ ۱۳۹۷/۷/۵ | ۱۵:۱۴ | •miss writer•
قرار بود دیگر ننویسم
نه متن عاشقانه نه داستانهای تخیلی ام را
قرار بود از همه جا خداحافظی کنم
میخواستم از همه جا بروم
بعد رفتنت تازه فهمیدم چقدر وابسته ات بودم و 
چقدر منتظر ماندن سخت است
اما...
:)))))
خدایا شکرت که دوباره net ام درست شد
وای ram گوشیم سوخته بود نتمم خراب بود خیلی سخت بود این چند روز
خدایا شکرت!!!!
+من هیچ وقت ادم نمیشوم میدونم
واقعا راستی عاشقی چجوریه؟

دو مصرع عشق...

+ ۱۳۹۷/۷/۲ | ۱۲:۵۵ | •miss writer•
هرکه دو پیمانه زد همره مستان عشق
سر نکشد تا ابد از سرِ پیمان عشق
about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.