خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

معرفی کتاب.4

+ ۱۳۹۹/۳/۳۰ | ۱۷:۵۲ | •miss writer•

جنگل نروژی

نویسنده:هاروکی موراکامی

سال انتشار:1987(در ژاپن)_چاپ اول ایران 1396

تعداد صفحات:452

مترجم:فرشته افسری

 

با خوندن کتابهای هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنی،خودم رو در دنیای انیمه ای اون داستان میبینم.بعضیها رنگی و پر از موسیقی های آرامبخش و بعضی هم بدون رنگ و موسیقی زیبا.کتاب جنگل نروژی از اون دست کتابهایی بود که توش هیچ رنگ و موسیقی خاصی دیده و شنیده نمیشد.جنگل نروژی که اسم یک آهنگ معروف هم هست داستان زندگی آدم هایی رو بیان میکنه که زندگیشون رو به فروپاشیه.از اول تا آخر داستان ما درگیر زندگی غم انگیز،شکست ها،عشق ها و ماجرای دوستی های پسر جوانی به اسم تورو واتانابه هستیم و ماجرای زندگیش رو از دید خودش میبینیم.این خلاصه کلی ای از داستان بود.و اما نظر من درباره این کتاب که مدتها بود تو لیستم گذاشته بودم که در فرصت مناسبی تهیه اش کنم و بخونم:

ابتدای کتاب جایی که از زمان حال شروع میشه رنگ غمی سیاه در صحنه دیده میشه.ما «تورو» رو هواپیمایی به مقصد هامبورگ میبینیم در حالی که در هاله ای از غم تیره فرو رفته.قسمت اول داستان با جمله:«چراکه فهمیدم هیچوقت من رو دوست نداشت.»تموم میشه و از قسمت دوم کتاب وارد گذشته تورو میشیم.

داستان از گذشته اش از نو شروع میشه و تورو قصه زندگیش رو مثل یک فیلم با دور تند برای ما نشون میده.بعضی جاها مکث میکنه و با سرعت کمتری وقایع صحنه ها و زیبایی هاش رو توصیف میکنه و این توصیفات دقیق قلم نویسنده رو دوست داشتنی میکنه.

شخصیت اول داستان در ابر خاکستری بی تفاوتی و روزمرگی و افسردگی فرو رفته برای همین هم بعضی مواقع خوندن ماجراهای هیجان انگیز و صحنه های شگفت انگیز از توصیفات طبیعت،بدون واکنش احساسی اون،یعنی تورو واتانابه،حس خیلی خوبی رو به من انتقال نداد.همش درگیر این بودم که چرا تورو با وجود این همه بالا و بلندی های قصه زندگیش انقدر بی تفاوته؟نه میخنده نه گریه میکنه نه غصه میخوره...کم کم با پی بردن به ماجرا همه چیز برام قابل پذیرش تر شد.

نظر خواننده های ایرانی کتاب دو دسته است:اون هایی که جنگل نروژی رو شاهکار میدونن و دسته دوم که میگن مزخرف تمام عیاره!

پایان غافلگیر کننده و دور از انتظار داستان،سرعت پیش رفتن داستان که بعضی جاها تند میشد و گاهی با آرامش پیش میرفت،حس دوری از شخصیت اصلی و ارتباط برقرار نکردن باهاش چیزهایی هست که خواننده رو از خوندن داستان ممکنه پشیمون کنه.اگه دنبال یک قصه عاشقانه و پر از کشمکش های عاطفی و ماجراهای هیجان انگیز هستید این کتاب براتون انتخاب خوبی نیست.به نظرم داستان درس هایی به خواننده میخواد بده که فهمیدنش نیاز به آشنایی بیشتر با قلم نویسنده،فرهنگ ژاپن و یکمی فلسفه داره.شاید داستان کلی به نظر خسته کننده بیاد ولی بعضی قسمت های داستان به طرز فوق العاده ای توصیف شده.من شخصا قسمت هایی که تورو با آدمهای دور و برش حرف میزد رو خیلی دوست داشتم.مخصوصا حرف های میدوری از کانونی که عضو شده بود وماجرای دبیرستانش.لحظه اعتراف که بلاخره تورو رو با یه سوویتشرت زرد!توصیف کرد غافلگیر کننده بود.فکر کن کل داستان با یه کت شلوار معمولی و احتمالا بدون رنگ خاصی که توجه رو جلب کنه داره توصیف میشه یکهو با چهره ای جدید تورو وارد قصه میشه.این تغییراتی که توی چند صفحه آخر داستان میخونیم یه دلیل داره و اون هم عشقه.یکجا از دست دادنش و جایی دیگر به دست آوردنش.فقط عشق همچین نیرویی داره که یه آدم بی تفاوت رو به گریه میندازه یا میخندونتش.

در کل من نظر خوبی روی داستان داشتم و دارم.بهش از 10 امتیاز 8 میدم.

این لینک بیوگرافی نویسنده و بعضی کتاباش،از سایت فیدیبو

 

نکته ای که اینجا باید داخل پرانتز بگم اینه که کتابهای خارجی به خاطر ترجمه و حذفیات ممکنه نواقصی داشته باشند و به همین دلیل ممکنه نظر شما رو درباره نویسنده برای همیشه تغییر بده و این خیلی مهمه.این کتاب ازون دست کتابهایی بود که سخت مجوز گرفته به خاطر موارد +18ش!اگه واقعا آثار موراکامی رو دوست دارید به نظرم ترجمه انگلیسی از Jay Rubin رو تهیه کنید و بخونید.

من ترجمه ی فرشته افسری رو خوندم و به نظرم ترجمه نسبتا خوبی بود.یادتون باشه انتخاب مترجم خوب خیلی خیلی مهمه و بعضی مواقع هیچ چیز جای متن انگلیسی داستان رو نمیگیره.

 

اینجا پاراگراف اول کتاب رو از سه مترجم مختلف براتون میزارم که خودتون مقایسه کنید:

متن انگلیسی:

I was ۳۷ then, strapped in my seat as the huge ۷۴۷ plunged through dense cloud cover on approach to Hamburg airport. Cold November rains drenched the earth, lending everything the gloomy air of a Flemish landscape: the ground crew in waterproofs, a flag atop a squat airport building, a BMW billboard. So – Germany again

ترجمه مهدی غبرائی:

۳۷ ساله بودم و کمربند ایمنی‌بسته که هواپیمای غول‌پیکر ۷۴۷ از میان انبوه ابرها به طرف فرودگاه هامبورگ سرازیر شد. باران سرد نوامبر زمین را تر کرده بود و به همه چیز حال و هوای دلگیر چشم‌انداز فلاندری داده بود: خدمه‌ی زمینی با بارانی‌ها، پرچمی بالای ساختمان کم‌ارتفاع فرودگاه، یک تابلو تبلیغاتی بزرگ BMW. خب، باز آلمان.

 

ترجمه م.عمرانی:

آن زمان ۳۷ سال داشتم. در حالی که هواپیمای ۷۴۷ عظیم‌الجثه با نزدیک شدن به فرودگاه هامبورگ در مه غلیظی فرو می‌رفت، کمربند صندلی‌ام را بستم. باران سرد ماه نوامبر زمین را در خود غرق می‌ساخت و حال و هوای مناظر فنلاند را در ذهن تداعی می کرد: کارکنان فرودگاه با لباس‌های ضد‌آب، ساختمان دور افتاده فرودگاه، بیلبورد BMW. خب – دوباره آلمان.

 

ترجمه فرشته افسری:

هویپیمای غول پیکر شماره 747 از میان ابرهای متراکم گسترده بر فراز فرودگاه هامبورگ،زمین را نشانه گرفت و من به صندلیم میخکوب شدم.سی و هفت ساله بودم...زمین از بارش باران سرد ماه نوامبر،خیس اب بود و همه چیز نمای دلگیر چشم انداز های فنلاند را به خود گرفته بود:خدمه فرودگاه با لباس های ضد آب،پرچم افراشته بر فراز یکی از ساختمان های کوتاه فرودگاه و یک بیلبورد با تبلیغاتی از BMW...بله باز هم آلمان.

 

شاید این لینک به دردتون خورد.

 

قسمت های جالب کتاب رو بخونید!

 

«هیچ فکرشو کردی که امروز چه کار وحشتناکی در حق من کردی؟تو حتی متوجه نشدی من مدل موم رو عوض کردم.»

مهم نیست کدوم کشور باشید دخترا از زیبایی هاشون لذت میبرن و اگه متوجه تغییراتشون نشید کارتون تمومه!

 

«...بعد از اتمام جلسه و خوردن کوفته برنجی ها همشون شکایت کردن که چرا اینش اینجوری بود و اونش اونجوری؟یا چرا چیزی کنارش نبود؟....اون روز اونقدر عصبانی شده بودم که حتی نمیتونستم حرف بزنم.این دلال هایی که اسم انقلابی بودن رو روی خودشون گذاشته بودن با خودشون چه فکری میکردن؟فکر میکردن کی هستن که سر چنتا کوفته برنجی قشقرق راه انداختن؟.....»

نکته جالبی بود به نظرم!

 

«هیچوقت غم گذشته رو نخور و به خاطر کارهایی که کردی عذاب وجدان نداشته باش فقط آدمای احمق این کارو میکنن»

جمله گهربار دوست واتانابه،ناگاساوا.فکر کنم تنها موجود نرمال داستان همین پسر بود جدای از عوضی بودنش :))

 

انیمه

+ ۱۳۹۹/۳/۲۵ | ۲۰:۳۸ | •miss writer•

شاید شما هم از اون دست آدمهایی باشید که وقتی ازشون میپرسم تا حالا انیمه دیدی؟چشمهاش چهارتا بشه و بگه:ها؟!اینمه چیه دیگه؟شاید هم انقدر بچه ی خوش شانسی باشید که دست کم یدونه سینماییش رو دیده باشید.بنده یک زمانی که فراخ بال تر از الان بودم برای فیلم دیدن،غرق میشدم تو دنیای انیمه.چه ساعتهای خوبی که پای دیدن یه قسمت هیجان انگیز از هنر شمشیرزنی آنلاین رفت.واقعا اون دوره از عمره که بین 17 تا 19 سالگیم بود رو مدیون انیمه دیدن هستم.

اگه شما هم از بچه های دهه پنجاه تا هفتاد باشید صددرصد فیلمهایی مثل آن شرلی،بچه های کوه آلپ،فوتبالیست ها،بابالنگ دراز،خانواده رابینسون،ماجراهای رامکال و سریال های انیمیشنی ازین دست رو دیدید.خب اینا همون انیمه هستن.انیمه در واقع همون کوتاه شده animation هست.پویانمایی هایی بر اساس داستان های خارجی معروف یا مانگا های مختلف.(در واقع یکم پیچیده اش کردن.چون اینطور که ویکیپدیا نوشته خود ژاپنی ها به همه اشکال انیمیشن در دنیا میگن انیمه.ولی ما خارجیا برای انیمیشن ژاپن اختصاصا لفظ انیمه رو به کار میبریم)

پس اگه یه روز یکی اومد جلوتون نشست،درحالی که چشمهاش داره از ذوق برق میزنه و میگه انیمه دیدی تا حالا؟فورا بگید اره و خودتون رو خلاص کنید وگرنه مجبورید چهارساعت درباره تاریخ ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم تا پیدایش انیمه رو گوش بدید.و لطفا و خواهشا بعد ازینکه تو اینترنت سرچ کردید «انیمه» نگید عــــهه!این که همون برنامه کودک خودمونه!چون بهتون میخندن(جامعه عزیز اوتاکو منظورمه)چون انیمه یه ژانرهایی داره که مخصوص بزرگسالانه و به دلیل خشونت بالا یا مسائل مثبت 18 اصلا برای زیر سی سال توصیه نمیشه :)


خب بگذریم

میخوام بهتون دوتا از سریال ها و سینمایی های مورد علاقه ام رو معرفی کنم.



نام:دروغ تو در آپریل/your lie in april

ژانر:عاشقانه،مدرسه ای،موزیکال

سال تولید:2014

کارگردان:کیوهی ایشیگورو

تعداد قسمت ها:22

فکر میکنم این اولین انیمه ای بود که دیدمش.به اصرار دوست عزیزم بعد از متقاعد کردنم که:دختر جان انیمه در فوتبالیست ها خلاصه نمیشه!ازون زمان که تو فوتبالیستها رو دیدی صنعت سینمای ژاپن خیلی پیشرفت کرده.


انیمه داستان زندگی پسر نابغه ای به نام کوزی آریما رو نشون میده.پیانیستی فوق العاده اما با تاریکی هایی عمیق در وجودش.کوزی در کودکی مادر بیمارش رو بعد از بحثی شدید از دست میده و حالا بعد از گذشت سال ها این حس خورنده ی عذاب وجدان رهاش نکرده و باعث شده نتونه صدای نت های موسیقی رو بشنوه.تا اینکه دختر ویولونیستی به اسم کااوری میازونو وارد زندگیش میشه و بهش کمک میکنه تا دوباره به دنیای موسیقی برگرده.این فیلم به طرز شگفت انگیزی مخلوطی از رنگ ها و طرح های زیباست که با احساساتتون بازی میکنه.با گرافیک فوق العاده اش چشماتونو رو صفحه مانیتور خیره نگه میداره و با آهنگهای تیتراژ فوق العاده اش احساساتتون رو برانگیخته میکنه.نکته ای که باید یادآورتون بشم اینه که اغلب انیمه ها چون خیلی به واقعیت های زندگی نزدیکن ممکنه پایان غم انگیزی داشته باشن اما بهتون قول میدم انقدر داستان این فیلم و گرافیکش خیره کنندس که به هیچ وجه از دیدنش پشیمون نمیشید.در فیلم مفهوم عشق دوستی امید و شادی و تلاش برای رسیدن به آرزوها با موسیقی پیانو و ویولون آمیخته و یه شاهکار واقعی بهتون نشون میده.




نام:HYOUKA(معنی خود کلمه میشه من فریاد میزنم)

ژانر:معمایی،مدرسه ای

سال تولید:2012

کارگردان:یاسوهیرو تاکه

تعداد قسمت ها:22


اگه شما هم عاشق داستان های شرلوک هلمز هستید این سریال رو از دست ندید.داستان درباره پسری به اسم اورکی هوتارو هست.دانش اموزی که تازه وارد دبیرستان شده و دلش میخواد به شعاری که همیشه میگه: "ذخیره ی انرژی" پایبند باشه و به زندگی گل و بلبل بقیه ی بچه های دبیرستانی و شرکت تو فعالیت های مختلف و اجتماع های دوستانه هیچ علاقه ای نداره.اما به اجبار خواهرش وارد کلوپ ادبیات کلاسیک میشه.اونجا با دختری به اسم چیتاندا ارو آشنا میشه و درگیر یک معما میشن که چیتاندا رو به فکر میندازه تا برای حل ماجرای رازالود عموش از هوتارو کمک بگیره.کم کم این دو نفر با دوتا دوست دیگه اشون ساتوشی فوکوبه و مایاکا ایبارا وارد ماجراهای جالبی که توی مدرسه اتفاق میفته میشن و تو 22 قسمت براتون کلی معمای جالب و هیجان انگیز و لحظه های سرگرم کننده رقم میزنن.




نام:YOUR NAME/نام تو

ژانر:عاشقانه،مدرسه ای

سال تولید:2016

کارگردان:ماکوتو شینکای


اگه تا حالا این انیمه رو ندیدید باید بگم نصف زندگیتون بر فنا رفته!گرافیک عالی داستان فوق العاده و شخصیت های دوست داشتنی.خلاصه داستان اینه که یه دختر دبیرستانی به اسم میتسوها میامیزو که توی روستای ایتوموری زندگی میکنه،انقد از زندگیش خسته شده که یک شب وقتی ستاره دنباله دار از تو آسمون رد میشه آرزو میکنه تو زندگی بعدیش تبدیل به یه پسر خوشتیپ بشه(خخخ).اون ور داستان یه آقا پسر دبیرستانی خوشتیپ و خفن اهل توکیو رو داریم به اسم تاکی تاچیبانا  که واسه خودش آرزوهایی داره.اما یک روز صبح وقتی از خواب بیدار میشه میبینه بدنش با بدن یه دختر عوض شده!!این تغییرات و جابه جایی بدن ها برای تاکی و میتسوها چند روزی گاه و بیگاه ادامه پیدا میکنه و اینا کم کم به این جابه جایی ها عادت میکنن و باهاش زندگی میکنن تا اینکه همه چی تغییر میکنه و ارتباطشون ناگهان قطع میشه.شاید اوایل از دیدنش یکمی گیج بشید ولی قول میدم با پیش رفتن داستان کاملا همه چیز براتون واضح میشه.لطفا برای نتیجه گیری از داستانش زود قضاوت نکنید و بدون در نظر گرفتن اتفاقات وسط فیلم تا انتها فیلم رو ببینید و ازش لذت ببرید.



نام:شهر اشباح/spirited away

ژانر:تخیلی

سال تولید:2001

کارگردان:هایائو میازاکی


داستان فیلم درباره دختری ده ساله به اسم چیهیرو اوگینو هست که با والدینش تازه به شهر جدیدی نقل مکان کردن و چیهیرو از این جابجایی ناراضیه.خلاصه تو مسیر خونه جدید راه رو گم میکنن و سر از تونلی در جنگل در میارن.وارد مکانی سرسبز و آرام می‌شوند که در اصل گرمابه(حموم) و استراحتگاه خدایان و ارواح دین ژاپنی شینتو هست.پدر مادر چیهیرو با خوردن غذایی از رستوران اونجا تبدیل به خوک میشن و این تازه شروع ماجراست!داستان عالی بود.گرافیک هم فوق العاده بود.

میدونستید به هایائو میازاکی لقب والت دیزنی ژاپن رو دادن؟!منم نمیدونستم از ویکی پدیا خوندم:)

فیلمهای دیگه اش که من خودم دیدم:باد برمیخیزد،پونیو،دنیای مخفی آریتی،همسایه من توتورو




+با یه حساب سر انگشتی فکر میکنم بالای 30 تا فیلم و سریال ژاپنی دیدم که وقتی داشتم این پست رو مینوشتم یادم اومد دیده بودمشون :))

+دو تا وبلاگای خوب درباره انیمه که خودم دنبالشون میکنم: آسمانم و animfa

فوتبال

+ ۱۳۹۹/۳/۲۴ | ۲۱:۴۷ | •miss writer•

مجری:خب نظرتون درباره فوتبال چیه؟

من:فوتبال؟!(خنده)...شاید شما هم شنیده باشید این جمله رو که «اولین‌ها خیلی مهم‌اند».خب اولین باری که علاقه‌مند شدم به دیدنش از تلوزیون،البته اون زمان هنوز حضور خانوم‌ها توی استادیوم غیرمجاز بود،سال ۲۰۱۴ جام‌جهانی...بازی ایران و آرژانتین بود.

(خنده‌حضار)(ادامه)حدس زدن بعدش خیلی سخت نیست.من با اشتیاق و ذوق یه بچه‌ی تقریبا ۱۷,۱۸ ساله داشتم مسابقه رو میدیدم.و درست دقیقه ۹۳ یا ۹۴ تو وقت اضافی ما گل خوردیم و بازیو باختیم.یادتونه دیگه؟گل مسی و کلی ماجراها و حواشی بعدش.

مجری:یعنی این اولین و آخرین باری بود که فوتبال دیدید؟

من:بله،بعدش به این نتیجه رسیدم،نتیجه بازی میتونه تو شرایطی که فکرشم نمیکنی یکهو عوض بشه و هر چی انرژی به خرج دادی تو یه دیقه نابود بشه.به همین خاطر دیگه فوتبال نگاه نکردم.

۵۰‌سال بعد

+ ۱۳۹۹/۳/۲۱ | ۱۶:۵۰ | •miss writer•

نوه:مامان؟!چرا مادربزرگ پیازا رو میشوره بعد پوست میگیره؟!

مادر آه میکشد:عزیزم همه چی برمیگرده به پنجاه سال پیش...

مادربزرگ اشکهایش را پاک میکند و پیازهایش را دوباره میشوید.

نامه ای به تو

+ ۱۳۹۹/۳/۲۰ | ۱۲:۲۳ | •miss writer•

دیگر ناتوانم از دوست داشتن. به خاطرات و خطورات ذهن لکنت‌دارم که رجوع می‌کنم، تو آخرین بودی. بعد از تو دیگر نشد که امید ببندم، که رویا بسازم، که برای چیزی بجنگم. می‌گویم ناتوان شده‌ام از دوست داشتن و این یک مبالغه شاعرانه نیست. واقعا ناتوانم از یک دوست داشتن معمولی، از عشق ورزیدن، از قربان‌صدقه رفتن، از دلبری کردن. بعد از تو حتی شاعرانه‌هایم نیز خشکید. برخلاف شاعرانگی دیگران که در هجران بیشتر گُر می‌گیرد و بلندتر زبانه می‌کشد. که در پس این یکی ابدیت هجران است و در دیگری انتظار وصال. بعد از تو حتی نوشته‌هایم نیز چون خودم شکسته شدند؛ انگار دیگر دلیلی برای ناشکسته بودن نداشتند. کدام آینهٔ شکسته است که تصویرش نشکسته بماند؟ واژه‌ها هم اگر برآمده از دل باشند ناگزیرند از شکستگی. اما با تمام این‌ها وقتی تو در یادی، کلماتم دوباره ناشکسته می‌شوند، دوباره شکسته‌بندیده می‌شوند، دوباره فیل‌شان یاد هندوستان می‌کند و دوباره شاعرانه می‌شوند.


وقتی از این‌جای زمان به تو و نگاه خودم به تو می‌نگرم کل ماجرا برایم به طنزی سیاه بدل می‌شود. واقعا من عاشق چه چیزت شدم؟ اینکه نقاش بودی؟ اینکه مغرور بودی؟ اینکه مثل باقی همجنس‌هایت خجالتی نبودی؟ اینکه اعتماد به نفس بالایی داشتی؟ اینکه در کارهای جمعی اولین کسی بودی که آستینت را بالا می‌زدی؟ انگار من بیش از آنکه به دنبال تو باشم، به دنبال گمشده‌های خودم بودم: به دنبال هنرِ ادامه ‌نداده‌ام، به دنبال غرور نداشته‌ام، به دنبال اعتماد به نفسم... پس وقتی تو مرا پس زدی، انگار تمام چیزهایی که می‌خواستم بشوم، مرا پس زدند؛ تمام چیزهایی که دلیل جنگیدنم بودند، مرا رها کردند؛ تمام امیدهایم ناامیدم کردند.


اکنون که اینجا نشسته‌ام و به تو فکر می‌کنم دیگر بغضی در گلویم نیست، دیگر حسرتی در سینه‌ام نیست، دیگر کاشی بر زبانم نیست. حالا دیگر تو برای من معنای حقیقی زندگی هستی: معنای بزرگ شدن، معنای نرسیدن، معنای پذیرش و کنار آمدن. انگار سهم من از تو در این بُعد زمانی-مکانی همین بوده و همین هم کم تحفه‌ای نیست. حالا دیگر خودم را بی‌بهره از تو نمی‌دانم. من سهمم را از تو گرفتم. اما راستی، تو هم سهمت را از من گرفتی؟



+پست قشنگی که امروز در وبلاگ غمی خوندم.نویسنده وبلاگ رو نمیشناسم ولی چند تا پست ازش خوندم که خیلی به دلم نشست.به نظرم نویسنده های خوب که درست و حسابی بنویسن و کارشون کپی نباشه خیلی کم هستن.و نویسنده این وبلاگ خیلی قشنگ ساده و کامل احساسات واقعی خودش رو بیان کرده.منم خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار کردم و با اینکه اغلب متن های طولانی رو نمیخونم ولی تا آخر این متن رو خوندم.حس کردم حرفای منن که یک نفر خیلی دقیق به شکل نوشتاری درش آورده.

پشت بام

+ ۱۳۹۹/۳/۱۸ | ۱۵:۱۹ | •miss writer•

قفل کشویی را بعد از ده دقیقه زور زدن توانستم باز کنم.با خستگی ناشی از بالا آمدن از ده طبقه عرق روی پیشانیم را با پشت آستینم پاک کردم.در را با پا محکم هل دادم که با صدای بدی باز شد و محکم به دیوار خورد.هوا بوی نم باران میداد. بویش را موقع نفس کشیدن حس میکردم.سرم را بالا گرفتم و به آن باریکه نور ضعیفی که از بین توده ابرهای خاکستری و به هم پیوسته بیرون آمده بود نگاه کردم.دستم را سایه بان چشمهایم کردم.به دنبال مکانی مناسب روی پشت بام چشم گرداندم.دست چپ،درست پشت یکی از دودکش های بلند هاله ی سیاه و درازی را دیدم که با نسیم ملایمی که میوزید آرام جابه جا میشد.عینکم را از توی جیبم درآوردم و پرز دستمالی که روی شیشه چسبیده بود را با گوشه ی پیراهنم پاک کردم.با واضح شدن تصویر آدمی که لبه ی پشت بام ایستاده بود.بی اختیار داد زدم:آهای چه غلطی داری میکنی اون بالا؟...

continue
about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.