در حال درس خواندن:
-مگه تو درس و امتحان نداری؟!
+مامان به خدا دارم میخونم :/
-آره معلومه سرت همش تو گوشیه!!
+ :| (حالا باید یک ساعت توضیح بدم که واسه lab exam به عکسای لام که توی گوشیمه احتیاج دارم و بدون اونا نمیتونم درس بخونم،از انجایی که کلا اعصاب توضیح دادن ندارم به کمی غر غر اکتفا میکنم)
-آره پس تو گوشی نیستی چیکار میکنی هان؟!اون اینترنت کوفتیو که خاموش کردم میفهمی.
+مامان مگه من بچه ام؟(توی ذهن:که منو با اینترنت قطع کردن تهدید میکنی؟خب قطع کن من که میگم دارم درس میخونم.ای خدا چقد من بدبختم آخه؟؟من بیست سالم شد هنوز یکم استقلال ندارم.مثل بچه های دبیرستانی باهام برخورد میکنن.تنهایی نمیزارن برم بیرون با اینکه تو شهر دانشجویی بدون ماشین تنهایی تا ۹ نیم شب گاهی میریم بیرون.خب کار داریم دیگه نمیشه ک همش تو خوابگاه موند و ...)
-آره معلومه که بچه ای؟!عقلت هنوز بچه است.-_-
+واییی مامان ولم کن تو رو خدا اههه(خدایا من چرا فرجه اومدم خونه؟!
-مرض و ولم کن.چ طرز حرف زدنه؟
و بابا هم ازون طرف سرکوفت میزنه
خدایا چرا من انقد بدبختم آخه؟!چرا یه پولی تو دامن من نمیدازی من کلا ازین خونه مستقل بشم برم پی کارم؟!
دلم قیمه با بادمجون فراوون میخواد :(
فقط به همین امید اومدم خونه.