خب...
امتحان بیوشیمی بهانه ای شد که بریم سمت شمال.
به به! دریا و هوای شرجی و بوی دریا و دریا...
یه عالمه موج وکلی حس خوب و غیره
مهمتر از همه!!کلی از فانتزیامم انجام دادم
مثلا از صبح تا غروب بشینم کنار ساحل و دریا رو نگاه کنم وکلی عکس خوشگل بگیرم یادگاری بمونه و تو هوای۳۰ درجه و رطوبت ۶۵٪ چایی بخورم آی کیف میده!!
دیگه انقد (سین) رو اذیت کردم و گفتم عکس بگیر ازم کفری شده بود
گفت: نبینم خز!! بازی دربیاری زرت و زرت عکس بزاری اینستا!!
من: :] نه اینستا نمیزارم می‌خوام یادگاری بمونه برام... خاطره میشه این روزا
با انگشت زد تو سرم و گفت: خاطرات خوبتو باید اینجا ثبت کنی!
یعنی طی این ۱۸ سال زندگی یه حرف درست زده باشه یحتمل همینه 😂😂

+طرف ماهی یه بار شماله هر بار میره اشک همه رو در میاره انقد استوری می‌زاره. به خدا نگرانت میشیم یه دیقه ازت بیخبر میمونیم :/
+اون یکی تا دیروز مدرسه می‌رفت ناظمشون همیشه گیر میداد بهش مانتوت چرا چروکه!! بعد الان اون چهار تا سیبیل که شبیه بقال سر کوچه میشد و برداشته رفته کیش هزار تا عکس و غیره گذاشته... که چی آخه؟؟!! باشه بابا شما اون ۴٪ ما هم اون ۹۶٪ معمولی تو خوبی 😒😒
+هر چی خواستم عکس بزارم اینستا گفتم خب که چی؟یه شماله دیگه...
+سین برادر دوقولو میباشد