خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

پست جدید!

+ ۱۳۹۹/۹/۲۱ | ۱۳:۱۱ | •miss writer•

پست جدید سایت میس رایتر دقایقی پیش منتشر شده. ایده نوشتنش خیلی اتفاقی به ذهنم رسید اما از نتیجه کارم راضی بودم :)

برید پست رو بخونید. اگه هم وقت کافی ندارید میتونید وویسی که در پایان پست قرار دادم رو گوش بدید. بعد از خوندن، میتونید تو سایت یا زیر همین پست نظرتون رو درباره اش بهم بگید. دوست دارم بیشتر در این باره با هم حرف بزنیم.

پست جدید

لطفا رند نباشید!

+ ۱۳۹۹/۹/۱۷ | ۰۰:۱۰ | •miss writer•

Fernweh – احساس خواستن برای جایی دیگر بودن

Torschlusspanik – ترس از تمام شدن وقت

دو تا لغت بالا، دو کلمه آلمانی هستند که فکر میکنم اگه میتونستم بخونمشون خیلی بهتر حس و حالم رو میتونستم توصیف کنم. میدونم به خاطر خستگیه. ولی همش حس میکنم یه جایی میخوام باشم که به طرز غم‌انگیزی دور از دسترسه. 

به یادگرفتن زبان‌های مختلف و مقایسه‌شون با زبان فارسی خیلی علاقه دارم. بحث این کلمات شد... به نظر من جای همچین کلمه‌هایی توی زبان ما خالیه. ما ادبیات غنی‌ای داریم. قدمت طولانی در شعرسرایی داریم. یعنی در کل، باید یه عالمه اصطلاحات و شعر داشته باشیم توی مکالمات روزمره‌مون. اما جاشون خالیه. آیا قشنگ‌تر نیست اگه بگیم: تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟

میدونید که خیلی برعکس عمل میکنیم؟ جایی که باید احساس خرج کنیم، تیپ منطقی بودن میگیریم. و ازون طرف حرف‌هامون رو درست در جایی که باید مستقیم بگیم، در لفافه و طعنه و شوخی و یا با دیدی بی‌اهمیت بیان میکنیم. چقدر توی مکالمات روزانه ازین جمله‌ها استفاده میکنیم؛

« وای چقدر امروز زیبا شدی!»

« آسمون خیلی قشنگه»

میدونید، من حس میکنم اگه یه روز خیلی خسته‌کننده‌ای داشتم و برمیگردم خونه، به جای اینکه بهم بگن: چقدر داغونی؟ چیزی شده؟ بهم بگن: اوه امروز خیلی کار کردی! غذا خوردی؟ ( غذا واقعا خیلی مهمه) 

مکالمات روزانه ما پر شده از شکایت از وضعیت اقتصادی و سیاسی و هزارتا چرت و پرت که خودمون میدونیم هیچ کاری نمیتونیم بکنیم تا وضع بهتر بشه، اما به اشتباه فکر میکنیم، شکایت کردن از وضعیت موجود میتونه بار خستگی روی دوشمون رو کم کنه. 

گاهی با خودم فکر میکنم اگه به جای «توضیح» فقط «سکوت» میکردم، چون خسته بودم چون حوصله نداشتم، دعواهای بعدش هم پیش نمیومد. فقط کافی بود بگم الان نمیخوام درباره‌اش حرف بزنم یا نظری ندارم. ولی انگار ماها عادت کردیم به پرحرفی‌های بیهوده.

جای «جملات صادقانه» تو مکالمات ما خالیه. داریم مثل همون «رندی» میشیم که حافظ همش ازش یاد میکرد. رندی یعنی « وای عزیز دلم چقدر دلم واست تنگ شده بود» وقتی نه عزیز دلته و نه دلت واسش تنگ شده. رند بودن یعنی « آره واقعا» وقتی کاملا « نه اصلا» منظورته. یعنی انقدر سخته؟ چرا باید با احساسات خودم تعارف داشته باشم؟

چطور مرگی غم انگیز بسازیم؟

+ ۱۳۹۹/۹/۱۰ | ۰۹:۵۷ | •miss writer•

دنیای داخل کتاب ها، ماجراهای نیمه واقعی از داستان زندگی آدم ها هستن. آدم ها با بدی ها مبارزه میکنند، از خوبی ها محافظت میکنند و با مرگ و تولد رودر رو میشن.

گاهی مرگ یک کاراکتر مثل چیزی که در کتاب مادربزرگ سلام رساند از فردریک بکمن خوندیم، ماجرای اصلی داستان باشه. شاید هم فقط یکی از اتفاقات در روند داستان باشه. پس میشه گفت نقش «مرگ» در داستان ها یک عنصر اصلی برای روند ماجراهاست. 

اما چه عواملی باعث میشن مرگ یک کاراکتر در داستان دردناک بشه؟ که باعث بشه خواننده با مرگ سیریوس گریه کنه؟ یا با رسیدن به انتهای مغازه خودکشی، کتاب رو پرت کنه و با عصبانیت بگه: این غیرمنطقیه! اما غیرمنطقی نیست. هوشمندانه است! نویسنده دقیقا میدونه کجای داستان باید این تغییرات رو ایجاد کنه تا اثرگذار بشه؟

اینجا چندتا نکته رو گفتم که میتونه براتون مفید باشه؛

1. اون ها رو بعد از یک زندگی کامل و در سن پیری نکشید. مردن یک کاراکتر پیر خیلی غم انگیز نیست. البته این هم میتونه تاثیر گذار باشه به شرطی که فاکتورهای دیگه رو رعایت کرده باشید. این بستگی به خود کاراکتر داره، اینکه چقدر رابطه احساسیش با بقیه قوی بوده. حتی ممکنه خودش یک کاراکتر اصلی باشه. یا هم برعکس فقط یه روند طبیعی توی خط داستان شما باشه.

2. یکی از اهداف اصلیشون رو ناتموم بگذارید. هرچقدر این هدف مهم تر باشه و اون کاراکتر برای کامل کردنش مشتاق تر باشه، این مرگ غم انگیزتره. توداستان هایی با ژانر فانتری یا ماجراجویانه این بیشتر دیده میشه. البته منظور من صرفا یه ماموریت مخاطره آمیز نیست. تو خط داستان هر کدوم از کاراکترها با یک هدفی ظاهر میشن. اگر این هدف ناتموم بمونه میشه یه نقطه و فاصله گذاری زیاد بین اون و هدفش. مثل مرگ سیریوس بلک. اگه مجموعه هری پاتر رو خونده باشید میدونید که داستان پر از این مرگ و میرها بودن که متاسفانه نتونستن پایان خوش داستان رو ببینن.

3. رابطه عمیق احساسی بین اون و بقیه کاراکترها ایجاد کنید. فکر میکنم فارغ از هر هدف و مکان و زمانی این عامل تاثیر عمیق تری در خواننده داره. این رابطه عمیق به نظر من اثر بیشتری رو خواننده یا بیننده میزاره. جوری که خواننده بتونه صرف نظر از سیاه یا سفید بودن یک کاراکتر ارتباط برقرار کنه، میتونه با مرگش تاثیر بپذیره. 

4. مقابل عامل مرگشون مقاومت کنن. اگر بتونید اون درگیریشون با مرگ رو نشون بدید، غم انگیزتر میشه. تلاش های کاراکتر در نفس های آخر حتی اگه به مرگ  هم منجر نشه، میتونه تاثربرانگیز باشه.

5. اونا رو درست بین تغییر شخصیتی یا وسط دیالوگ گفتن بکشید. این یکم ظالمانه است، ولی میتونه یکی از فاکتورها باشه. اگه همچین کاری کردید به من بگید که داستانتون رو نخونم.

6. جزئیات مراسم خاکسپاری رو توضیح ندید. این باعث میشه غم انگیز شدنش کم بشه. به نظر من از التهاب و تب و تاب داستان کم میکنه. لزوما همیشه هم اینطور نیست. فردریک بکمن تو کتاب مادربزرگ سلام رساند، دو روش رو استفاده کرده، یکیش مرگ ناگهانی سگ السا و یکی هم مرگ مادربزرگش که با توصیفات کامل از مراسم خاکسپاریش به تصویر کشیده.

گرچه باید این رو توی ذهنتون داشته باشید که حفظ کردن این موارد به تنهایی کمکی به نوشتن یک داستان خوب نمیکنه! اما با تمرین و به کار بردن این نکات تو داستان میتونید ازشون استفاده کنید برای بهتر شدن. 

منبع: reddit.com

۵ تا سوال کوتاه، ۵ تا جواب کوتاه

+ ۱۳۹۹/۹/۷ | ۱۸:۱۱ | •miss writer•

۱. وقتی تو دوراهی گیر میکنید، ترجیح میدید هرطور شده اون کار رو انجام بدید یا بیخیالش میشید؟

۲. فکر میکنید نیاز به تغییر دارید یا حس میکنید به ثبات شخصیتی رسیدید؟

۳. چقدر از مجموعه کارهایی که کردید راضی بودید تا حالا؟ 

پ.ن: درس، کار، روابط اجتماعی و...

۴. راهی که خودتون انتخاب کردید رو دارید میرید، یا صرفا هر چی پیش اومده خوش اومده؟ 

۵. در مورد گزینه بالا، راضی هستید از موقعیتتون؟

سایت میس رایتر

+ ۱۳۹۹/۹/۲ | ۱۹:۳۸ | •miss writer•

آدرس سایت:

misswriter.ir

 

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.