خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

سکوت زبان آرام رنج است

+ ۱۴۰۱/۸/۱۰ | ۱۰:۴۳ | •miss writer•

سکوت زبان آرام رنج است، هنگامی که کلام در رساندن پیام عاجز می ماند. و آنجا که نثر در وصف حالمان ناتوان است، شعر به یاری زبان می آید. و چقدر این چند بیت، خوب حال آدم های این روز ها را وصف میکند:

آنکس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند

با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

آنکس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

دُژَم

+ ۱۴۰۱/۸/۶ | ۱۳:۲۴ | •miss writer•

کلمه ای پارسی است به معنای خشمگین و اندوهگین، آنجا که فردوسی میگوید:

چو بشنید رستم دُژَم گشت سخت 

بلرزید بر سان برگ درخت 

گاهی کلمات خوب حال آدمی را وصف می کنند. دژم گشته ایم، حالت غمگین و خشمگین این روزهای ما...به هیچ چیز فکر نمیکنیم و هیچ چیز واقعا حالمان را خوب نمیکند...

 

 

 

 

چند نقل و قول از آلبر کامو

+ ۱۴۰۱/۷/۳۰ | ۱۴:۴۹ | •miss writer•

+کم اند کسانی که با چشمشان می بینند و با مغزشان فکر می کنند.

+ اگر نتوان آزادی و عدالت را یکجا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی اعتراض کنم.

+ ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم.

+ کسانی که مدعی اند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند، سرانجام به این نتیجه می رسند که همه را باید کشت.

برای آزادی خودت هم که شده، کتاب بخوان.

برای...

+ ۱۴۰۱/۷/۹ | ۱۵:۳۹ | •miss writer•

داد کن، از همت مردم بترس

نیمشب از تیر تَظَلُّم بترس

همت از آنجا که نظرها کند

خوار مدارش که اثرها کند

همت آلوده آن یک دو مرد

با تن محمود ببین تا چه کرد

همت چندین نفس بی‌غبار

با تو ببین تا چه کند روز کار

راهروانی که ملایک پِی اند

در ره کشف از کَشَفی کم نِی اند

تیغ ستم دور کن از راهشان

تا نخوری تیر سحرگاهشان

دادگری شرط جهانداری است

شرط جهان بین که ستمکاری است

هر که در این خانه شبی داد کرد

خانهٔ فردای خود آباد کرد

با یک گلم بهار میشه...

+ ۱۳۹۷/۱۲/۲۵ | ۱۶:۲۲ | •miss writer•

به اینجای اسفند که میرسیم

باید بزنیم رو شونه خودمون و بگیم

دیدی همه چی تموم شد

دیدی غما رفتن

دیدی زمستون و سختی داره نفسای آخرش رو میکشه

ول کن همه دغدغه هاتو شده حتی واسه یه لحظه

چشات و ببند و یه نفس عمیق بکش

بوی بهار میاد

حال ما خوب خراب است به آن دست نزن...

+ ۱۳۹۷/۹/۱۱ | ۲۳:۳۴ | •miss writer•

نه که رفته باشی
یا نداشته باشمت
از اول هم نیامده بودی!
از اول نبودی
نمیخواستی که باشی...
دلم داشتنت را توهم زده بود
دید میچسبد 
ادامه داد...


مریم قهرمانلو


about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.