خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

چند سال دیگه...

+ ۱۳۹۸/۱۰/۷ | ۱۱:۵۸ | •miss writer•

یه روزی میاد برمیگردی به عقب نگاه میکنی و یه لبخند به روی خودت میزنی

بابت همه سختیایی که کشیدی

بابت انتخابایی که به خاطرشون تغییر کردی از خودت تشکر میکنی.

چند سال دیگه وقتی برگردی به شبایی که تا خود صبح گریه کردی و قلبت از درد مچاله شد نگاه کنی تعجب میکنی ازینکه هر بار گفتی میمیرم و یه بار دیگه دووم آوردی...

گفتی خدایا سخته نمیتونم،اما باز هم پیروز شدی...

دیدی آدما اومدن و رفتن؟دیدی موندنیا موندن؟بی منت؟

و بین این روزای سختی که گذروندی یکی دو نفر بودن که دستت رو گرفتن...کسایی که راهو نشونت دادن و موندن باهات...اگه اینا فرشته نیستن پس چی هستن؟


اینا رو گفتم که بدونی چون میگذرد غمی نیست...

یا به قول شاعر که میگه:صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست...



فعلا اینو داشته باشید تا من برم امتحان انگل‌شناسی رو بدم و بیام و سر فرصت و حوصله به وبلاگاتون سر بزنم :)

مراقبای امتحان باید از دانشجو‌ها باشن...

+ ۱۳۹۸/۱۰/۴ | ۱۲:۱۴ | •miss writer•

امروز امتحان قارچ داشتیم بسی سخت بود.

از اون قسمت ۶ صبح بلند شدن واسه ۸ صبح امتحان دادن ⁦ರ_ರ⁩

و بای‌بای کردن با استاد از تو تاکسی ⁦(≧▽≦)⁩

و چشمایی که بزور باز میشد واسه امتحان⁦(ー_ー゛)⁩

که بگذریم ⁦<( ̄︶ ̄)>⁩

استاد از نصف جلسه رفت و به جاش یکی از بچه‌های دکتری اومد بالا سرمون

هی میگفت: بچه‌ها دو نفری حداقل تقلب کنید

من گردنم درد گرفت انقدر سرمو بالا گرفتم

بچه‌ها دکتر اومد حواستون باشه

آخرش دیگه بنده خدا خودشم به همه داشت میرسوند.

منم برگه‌ام زیر دستم نبود کلا داشتم میخندیدم.😂دوستم کل کلاسو با جوابای من عوض کرد.فکر کن اگه جوابام اشتباه باشه...

فکر کنم تا حالا تو عمرم اینجوری تقلب نکرده بودم اونم واسه امتحان ترم!حالا هیجانش به کنار ولی چسبید :)



واسه نمایشنامه‌ام خبرای خوبی توی راهه دعا کنید درست بشه :)

گفتن ممکنه بازدیدش مثل فلان تئاتر نباشه

هزینه دکورش یکم زیاد باشه

تو بازبینی گیر بدن

ولی میدونم که خوششون اومده

و این برام عجیبه...هنوز یکمی هنگم...

میگن خدا گر ز حکمت ببندد دری،به رحمت گشاید در دیگری دقیقا همینه.گرچه هنوز ته دلم دوست دارم با «قاف» اجرا داشته باشم،ولی حسم بهم میگه این اونجا نمیشد.اصلا به تقدیر و این چیزا اعتقاد ندارم ولی حس میکنم «بعضی چیزا» وقتی نمیشه و هی تلاش میکنی و هی تلاش میکنی سخت‌تر میشه...باید ولش کنی.همونجوری که خودش گفت(همون قاف).این باعث میشه یه تجربه جدید کسب کنم و دفعه دیگه با قدرت پیش برم دوباره میخوام تلاشمو بکنم و با یه نمایشنامه خفن‌تر برم پیشش...

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.