خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

هیچ شبی مثل امشب نیست...

+ ۱۳۹۸/۳/۳۰ | ۱۵:۵۴ | •miss writer•

یکی از ویژگی های خوابگاهی بودن اینه که 
تنوع مواد غذایی تو خوابگاه کمه
مثلا یه شب که صبحونه فردامو گرفتم دیدم شیر کاکائو داره داخل پک
بیصبرانه منتظر بودم صبح بشه جای صبحونه بخورمش :)))
از ذوق خوابم نمیبرد به خدا :|
شنبه و یکشنبه دو تا امتحان دارم سه واحدی
و به شدتتتت استرس دارم :(
یه چند تا توصیه بکنم شما رو خخخ
بچه هااااا شب امتحان کافئین نخوریدددد!!
به هیچ وجه قهوه نسکافه و حتی چایی پررنگ نخورید!!
علاوه بر اینکه خوابتون نمیپره،باعث میشه تپش قلب و استرس بگیرید،
اون بیداری اصلا مفید نیست!چون کارایی مغزتون روز بعدش به شدتتت پایین میاد.من همین امروز صبح کاپوچینو خوردم...وای نگم که چقد تپش قلب و حالت تهوع گرفتم :(
به جاش دمنوش استفاده کنید.هم آرامبخشه هم استرسو کم میکنه.
سعی کنید آب بیشتر بخورید و تو هوای گرم نمونید چون آب بدن کم بشه کلافگی و استرس میاره.
به موقع بخوابید(ساعت ۱۲)و زود بیدار بشید(ساعت ۶).شب تا دیر وقت بیدار موندن فایده ای نداره و سطح هوشیاری بدنتونو کاهش میده.در طول زمان هم خیلی واستون بده.به نظر من که صبح زودتر بیدار بشید خیلی بهتره ازینکه شب تا دیر وقت بیدار بمونید مخصوصا واسه امتحان. (تجربه ی کنکور)
دیگه اینکه...آهان!به حرفای چرت و پرت دوستاتون گوش ندید و آرامش خودتونو با حرفای تنش زای اونا به هم نزنید.
و من الله التوفیق :)
پایدار باشید

کرممممم...

+ ۱۳۹۸/۳/۲۸ | ۲۱:۰۴ | •miss writer•

خب اینم از امتحان نماتود،
هر چی بیشتر درس میخونما میگم خدایا حکمتتو شکر!
داریم تا ماتحت کرما رو میخونیم،حتی موجودی که اندازه نقطه تو بدن اینا زندگی میکنه هم می‌خونیم،بعد خودمونم که همش پاره ایم از کلاسای آزمایشگاهش و اینا.
گرچه نمونه سوالا رو پبدا کرده بودم از جایی و اول کلی حس خباثت بهم دست داد :)) ولی خب بعدش بین بچه ها پخشش کردم. ولی امروز دیدیم عوض کرده نمونه سوالا رو خخخ.ولی خب بازم خوب بود چون مشابه زیاد داشت.
امتحان عملیشم خیلی آسون بود. بازم خباثت بهم غلبه کرد و کلی بچه‌ها رو اذیت کردم و گفتم خیلی سخت بود امتحانش.خخخ
نمیدونم چرا ما مثل دانشجو های دیگه نیستیم و اصلا نمیتونیم با هم تقلب کنیم. کلاسامون همه دوربین داره. اصلا نمیشه جم خورد از رو برگه.


و باز هم هذیون گویی...

+ ۱۳۹۸/۳/۲۱ | ۰۲:۱۰ | •miss writer•
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بزن اون یکی فلاکت رو ببینیم...

+ ۱۳۹۸/۳/۱۱ | ۱۶:۵۳ | •miss writer•

سریالای ماه رمضون اینجوریه که شبکه رو عوض میکنی میبینی بازیگره لباساشو عوض کرده رفته یه صحنه جدید!
یعنی صدا و سیما تلاش خودشو کرده تو بازگردانی فلاکت ملت :/
آدم غمش میگیره این فیلما رو میبینه خب :/
آقای حسام منظور حواسمون هست تو اون یکی فیلمه حتی سیبیلتم عوض نکردیا شیطون ؛)اونجا فقط کتشو عوض کرده :)))
به خدا که :/


بعدا نوشت:راستی،یه نیمچه نقدی نوشته بودم درباره سریال پدر میتونید برید اینجا و مطلب مربوط رو بخونید


فُرجه های خود را چگونه گذراندید؟...

+ ۱۳۹۸/۳/۹ | ۰۰:۴۶ | •miss writer•

در حال درس خواندن:
-مگه تو درس و امتحان نداری؟!
+مامان به خدا دارم میخونم :/
-آره معلومه سرت همش تو گوشیه!!
+ :| (حالا باید یک ساعت توضیح بدم که واسه lab exam به عکسای لام که توی گوشیمه احتیاج دارم و بدون اونا نمیتونم درس بخونم،از انجایی که کلا اعصاب توضیح دادن ندارم به کمی غر غر اکتفا میکنم)
-آره پس تو گوشی نیستی چیکار میکنی هان؟!اون اینترنت کوفتیو که خاموش کردم میفهمی.
+مامان مگه من بچه ام؟(توی ذهن:که منو با اینترنت قطع کردن تهدید میکنی؟خب قطع کن من که میگم دارم درس میخونم.ای خدا چقد من بدبختم آخه؟؟من بیست سالم شد هنوز یکم استقلال ندارم.مثل بچه های دبیرستانی باهام برخورد میکنن.تنهایی نمیزارن برم بیرون با اینکه تو شهر دانشجویی بدون ماشین تنهایی تا ۹ نیم شب گاهی میریم بیرون.خب کار داریم دیگه نمیشه ک همش تو خوابگاه موند و ...)
-آره معلومه که بچه ای؟!عقلت هنوز بچه است.-_-
+واییی مامان ولم کن تو رو خدا اههه(خدایا من چرا فرجه اومدم خونه؟!
-مرض و ولم کن.چ طرز حرف زدنه؟
و بابا هم ازون طرف سرکوفت میزنه
خدایا چرا من انقد بدبختم آخه؟!چرا یه پولی تو دامن من نمیدازی من کلا ازین خونه مستقل بشم برم پی کارم؟!
دلم قیمه با بادمجون فراوون میخواد :(
فقط به همین امید اومدم خونه.

ای علی،بگذر و از ما مگذر...

+ ۱۳۹۸/۳/۸ | ۰۱:۱۹ | •miss writer•

خدا برای هر کس همونقدر وجود داره
که اون به خدا ایمان داره
این یک رابطه دو طرفه است!
این یکی از قشنگترین جمله هایی بود که تا حالا شنیدم. به تنهایی تونست کلی از حرفایی که توی سرم رو دارم بزنه.
این شبا شبای عجیبیه. مهم نیست چقدر به اعتقادات پایبندید. اگه حال دلتون واسه یه لحظه بد شد ومنقلب شدید،بدونید که بهش ایمان دارید. هر وقت به دلم رجوع کردم دیدم واقعا قبولش دارم. حتی اگه همه ی علمای دنیا هم انکارش کنن... وقتی میبینم نبودش تو قلبم خلا ایجاد میکنه...پس یعنی واقعا هست.

حال دلتون همیشه خوب ؛)


about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.