کاشکی آخر این سوز بهاری باشد...
روی تقویم،تاریخ امروز را با قرمز خط میزند،
کنار پنجره میایستد
به آرامی سیگاری آتش میزند
امروز روز چهاردهم قرنطینه است
و او آخرین بازمانده
آخرین یادداشت را مینویسد و کنار بقیه میچسباند،
این را آخرین هماتاقیش در آخرین لحظات زیر لب زمزمه کرده بود:
کاشکی آخر این سوز بهاری باشد...
۱.در حالی که تلویزیون داره زیرنویس میکنه،از خونه بیرون نیاید و به مکانهای عمومی شلوغ نرید،یکی از خواب بیدار میشه و میگه قرنطینه چیه؟پاشید برید سر کارتون...مملکت نیست که دیوونه خونه است :/
۲.دومین روز،حالم خوبه