+
۱۳۹۷/۲/۳۰ | ۰۲:۲۵ | •miss writer•
خر شانس اون پسریه که از نصفه های کلاس یه استاد خیلی سخت گیر میاد سر کلاس...دوستاش ردیف آخر اون گوشه براش جا گرفتن...از قضا اون گوشه پشت ستونه و فضا برای گوشی بازی مهیا میشه...سر کلاس گوشیش زنگ میزنه و استاد میگه:گوشیه کیه؟
-:مال منه استاد
دانشجویان با لبخندی ژکوند خود را در دعوت افطاری تصور میکنند
-:نع مال شما نبود از اون گوشه اومد صداش :////
و بد شانس منم که آلارم گوشیم سر کلاس روشن شد:
استاد:گوشی کی بود؟
آقای کاف.ب:گوشی خانوم ن.ه
من:استاد بخدا آلارم بود :((
استاد:حالا الان که ماه رمضونه ترم دیگه فلان درسو با هم داریم ایشالا اون موقع برای بچه ها بستنی بیار خانوم
به کاف.ب چشم غره میرود و در دلش کسی که این قانون زنگ گوشی=بستنی را اختراع کرده نفرین میکند :(((
پسره سر کلاس گوشیش زنگ زد یه بار منم لوش دادم.استاد گفت: آقای کاف.ب قرار بود واسه بچه ها بستنی بگیرید
کاف.ب:استاد گرفتم
من:اقای کاف.ب قرار بود واسه گروه ما بگیرید... ما که چیزی نخوردیم :)
کلاس به هوا میرود و روز بعد بستنی عروسکی به دست از دانشکده خارج میشوند
نتیجه گیری اخلاقی:کرم از خود درخته :/
ولی کار تو و بستی خوردنش لذتش بیشتر بود
یهو یاد خاطرات خودم افتادم و نیشتم تا بناگوش باز شد :))
همیشه من رو اذیت میکرد با حرفاش (البته شوخی ها) و نمی تونستم باهاش کل کل کنم.
هر وقت دیگه زورم تو حرف زدن بهش نمیرسید از قدرت جودو استفاده میکردم و میگفتم مثل اینکه دلت فن جودو میخواد ها؟
و ساکتش میکردم
وای چه دوست خوبی بود. هیچ وقت نذاشت دوران مدرسه سخت بگذره از بحث که چرت و پرت میگفت و کرم میریخت و اذیت میکرد
اسمش علی بود و اخرین بار یک سال پیش باهاش تلفنی حرف زدم، باید یه خبری ازش بگیرم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.