بیایید حال خوبمان را با هم شریک شویم...
مثل تمام این سالها که با آمدن مهر غر غر میکنیم
بیایید امسال مهر را با این حرفها تلخ نکنیم
البته نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و بچه مدرسه ای های فامیل
را اذیت نکنم :)
اما در این مورد با دانشجوهای عصبانی که یک شهر دیگر میروند
نمیتوان شوخی کرد.
آنها در روزهای سرد که میرسند خانه بوی غذایی فضای خانه شان را
پر نکرده. کسی هم منتظرشان نیست و خسته نباشید بهشان نمیگوید
به شکل خیلی غریبانه قیمه ی سلف را گرم میکنند کنار بخاری میشینند
و به تنهایی گاهی هم کنار هم اتاقی های جیغ جیغو و نق نقویشان قیمه میخورند... میدانم خیلی شاعرانه نیست...
اما فکر کن بعد از یک روز خسته کننده رفیق همیشه همراهت بعد از آخرین کلاس موقع غروب بگوید: پایه ای برویم همان جای همیشگی؟
و تو کمی فکر میکنی و در دلت گور بابای هر چی درس و دانشگاس نثار میکنی
و میروید همان جای همیشگی.یک نوشیدنی گرم میخورید و به ترمک هایی که پاتوقتان را روی سرشان گذاشته اند میخندید و مسخره شان میکنید.
با خودت فکر میکنی اوایل که اینجا می آمدید تعدادتان بیشتر بود
مجبور میشدید دکور کافه را به هم بزنید تا همتان کنار هم جا شوید
اما حالا از آن جمعیت فقط یک نفر باقی مانده
همان یک رفیق هم کافی ست!
میدانی!
این حرفها نه خیلی شاعرانه است نه نیازی به تشبیه و استعاره دارد.
اینکه کنار رفیقت
راه رفته را برگردی و کل راه را بخندید
در شهری غریب واقعا نعمت است!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.