تافته جدابافته...
من از اون دسته آدمای «تافته جدا بافته»ام
من از اون آدمای «متضاد رو مخی»ام
مثلا،فکر میکنم نرگس صرافیان طوسی و قاضی نظام و صابر ابر صرفا آنلایننویس هستن.
من «بیشعوری» نخوندم،«نیچه» و افکارشو قبول ندارم.
به نظرم «ملت عشق» شاهکار ادبی نبود.
«رادیو چهرازی» یه پادکست معمولی بود.
عاشق پنیرم ولی «پیتزا» خیلی دوست ندارم.
به نظرم «قهوه» اصلا خوشمزه نیست،یه نوشیدنی با ظاهری قشنگه،خستگی رو هم رفع نمیکنه.هیچی جای «چایی» رو نمیگیره.
بعضی موقعا ترجیح میدم تنها،گرسنه و افسرده باشم،برای اینکه یه سری اهداف دارم که با بودن توی جمع،وقت گذروندن نمیشه به دستشون آورد.
همیشه حرف درست رو میزنم،گرچه تلخه و به مزاج خیلیا خوش نمیاد ولی به نظرم نشستن و حرف زدن از غم و بدبختی سودی نداره.
آدمای خوش صحبت رو دوست دارم،ولی خودم اغلب همنشین خوبی نیستم.
ده ساله دارم مینویسم،ولی اونقدر که باید نتونستم کتاب بخونم،برای همین درباره «همه» چیز نظر نمیدم.
من فکر میکنم «توضیح دادن» و «بحث کردن» فقط وقت تلف کردنه.
فکر میکنم «سیاست» بازیِ سیاستمداراس،به خاطر همین وقتمو برای قاطی شدن با سیاست تلف نمیکنم.
من فکر میکنم زیبایی آدمها به متفاوت بودنشونه.فکر میکنم به عقیده همه،تا جایی که ضرر به کسی نرسه،باید احترام گذاشت.
من فکر میکنم دین و ایمان بیشتر ازینکه تو نماز و روزه باشه،برمیگرده به قلب آدما.
با همه این حرفا،باید بگم آدم غریبیام
نمیدونم...به قول مهران مدیری: پنج سال دیگه ده سال دیگه،میفهمن...
آره درست میگی آقای مدیری...ولی اون موقع به نظرم دیره...خیلی هم دیره...