توی زندگی یه روزایی هست که از همون اول صبح بد میاری،یا به قول معروف از دنده چپ بلند میشی.مثلا از همون اول صبح هوا ابریه و تا خود شب یک ریز بارون میاد،غذات میسوزه،تو دانشگاه استادی که حتی حضور غیاب نمیکرد تا حالا ازت درس میپرسه، هر فیلم یا کتابی که ببینی و بخونی شخصیت اصلیش یا گریه میکنه یا بدبخت میشه،آهنگایی که گوش میدی همون آهنگایی هستن که بدترین خاطرات رو برات تداعی میکنن،آخرشم انقدر اعصابت خورد میشه که با همه دعوا میکنی و مجبور میشی فقط دراز بکشی و دم و بازدم طولانی انجام بدی.چون این جور مواقع اگه دست به طلا بزنی خاکستر میشه.به قول شاعر گر بخواهی گر نخواهی زندگی سر میشود.شاید اگه بگم هر چی بیشتر سخت بگیری دنیام بهت سخت میگیره عجیب باشه،ولی اینو خودتم میدونی هر چقدر بیشتر جلوی اشکاتو بگیری،ضعیف‌تر میشی.






پ.ن:الف نون همان مختصر آزادنویس است.