خط کش تمساح نشان
خیلی دلم میخواست یه چیز باحال بنویسم برای همینم تصمیم گرفتم یکی از خاطرات بچگیمو واستون تعریف کنم:))
قضیه برمیگرده به سالها پیش (ابر خاطرات بالای سرش پیدا میشود)
کلاس اول ابتدایی یه درسی داشتیم به اسم هدیه های آسمان،یه چیزی بود تو مایه های دین و زندگی دبیرستان.یه روز معلم اومد سر کلاس به هممون یدونه شکلات داد و گفت:اینو ببرید یه جایی بخورید که کسی نبینه.و خب منم یه جای خیلی خوب پیدا کردم که هیچکس ندید منو :))) حیاط خونه مون.خونه ما حیاطش جنوبی بود و از سه طرف توسط آپارتمان های همسایه ها احاطه گشته بود.خب اصلا هیچ دیدی نداشت.منم بالا رو نگاه کردم چپ و راست رو نگاه کردم و شکلات رو انداختم بالا.بعدشم رفتم تو خونه و خیلی خوشحال از انجام عملیات مشغول بازی شدم.فرداش که رفتم مدرسه،معلم از ما پرسید که با شکلات چیکار کردید.همه گفتن خوردیمش.به جز یکی از بچه های کلاس که دوست صمیمیم هم بود.این دختر بدجور کارش درست بود.ازون بچه های آروم و درس خون و زرنگ.خب...باید اعتراف کنم تو اون سن و سال خیلی خبیث بودم.با خودم فکر کردم این حتما باید یه دلیلی داشته باشه.برای همینم دستمو بالا گرفتم و گفتم:منم نخوردم.
خلاصه ما دو نفر رو برد پای تخته و پرسید چرا نخوردید؟دوستم گفت:من یکم فکر کردم و دیدم هر جا برم خدا هست و ما رو میبینه.برای همینم نتونستم شکلاتم رو بخورم.چون هر جا بریم خدا با ماست.
خب نوبت من شد.منم حرفای دوستم رو تکرار کردم.معلممون هم کلی ذوق کرد و تشویقمون کرد و بهمون یکی یه دونه خط کش پلاستیکی تمساح نشان داد.
بله،بحث قرار بود عرفانی بشه.مثلا میخواستن با یک شکلات بهمون یاد بدن که هر جا بریم خدا هست و نباید گناه کنیم چون خدا شاهد و ناظر بر اعمال ماست.و حقیقتا همچین چیزایی از درک یک بچه هفت ساله فراتر بود.چون از یه کلاس سی نفره فقط یک نفر پی به این موضوع برد.
+نمیدونم شما هم تو مدرسه ازین کمدای جایزه داشتید یا نه؟یه کمد بزرگ فلزی و قدیمی که توش پر لوازم تحریر بود.که کارت های آفرین و صدآفرین جمع میکردیم.اگه میشد ده تا یه کارت طلایی بهمون میدادن بعد سه تا طلایی جمع میکردیم یدونه جایزه میتونستیم برداریم.من توی کل دوران تحصیلم نتونستم اون جایزه بزرگا رو بردارم.ته تهش یه پاک کن،تراش دفترچه اینجور چیزا میدادن بهمون.
ووووووووووویییییییییی
منم کلی ازینا دارم^_^
دلمم نمیاد بندازمشون برن
میخام یادگاری نگهشون دارم^^
این سوال دیگه تو دوره ما جوابش معلوم شده بود برای همین همه گفتن نخوردیم... و فکر کردیم خیلی باهوشیم :)
ما هم از اون کمدای جایزه داشتیم که همیشه قفل بود، و مثل شما منم هیچوقت از اون جایزه بزرگا نگرفتم، چون همیشه وقتی کارتام اندازه میشد همه چیزای خوبو برده بودن *_*
(غرق شدن در خاطرات) یه بار یه کلید روی حیاط افتاده بود و من و دوستم پیداش کردیم و خورد به در همین کمده !
چقدر اونموقع توی دوراهی اخلاقی قرار گرفتیم...
یادش به خیر :)
پستتون کلی خاطره زنده کرد :)
سلام
ما هم این درسو داشتیم، البته متن درس نبود یه سری متن بود معلم میخوند. ولی معلم ما شکلات و سیب و اینا بهمون نداد، گفت یه معلمی سیبی داد به دانش آموز و ... حالا به نظرتون دانش آموز چه کار کرد؟ ما هم از قبل میدونستیم این درس دینیه و خدا همه جا هست، جواب درست را یکنوا دادیم. (چنین موجودات با خدایی هستیم ما)
ما هم کارت امتیاز داشتیم.
ولی الآن که اسم خط کش اومد یاد خط کش های فلزی تا شو افتادم که دستبند میشد و عکسای فانتزی داشت، اینا مد شده بود یه سال و منم یکیش را با اصرار خریده بودم که در همون ایام معلم بهداشت در یک اقدام عوام فریبانه گفت اینا بیماری زاست (بیماری روحی منظورش بوده حتما! وگرنه معلما اصلا دروغ نمیگفتند فقط من که میگم اونا دروغ نمیگفتند دروغگو ام) یه عده دانش آموز که احتمالا الآن توی کار خبرنگاری اند هم میگفتند این خط کش ها پشتش علامت ایدز هست و ایدز میاره، حالا قبل از این ماجرا و قبل از این که خط کش به دست معلم بهداشت بیافته خط کش من به دست یکی از بچه های طماع افتاد و گم و گور و شد، و گفت معلم بهداشت گرفته. بعد هم که همه خط کششون را پس گرفتند من ماندم و حسرت، که چرا اصلا اینقدر برای خریدنش اصرار کردم و اینگونه بود که صفت زهد میرفت که رفته رفته در من نهادینه شود.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
آره منم کلی از این کارت آفرین وصدآفرین دارم . نگهشون داشتم یادگاری :)