دنیای داخل کتاب ها، ماجراهای نیمه واقعی از داستان زندگی آدم ها هستن. آدم ها با بدی ها مبارزه میکنند، از خوبی ها محافظت میکنند و با مرگ و تولد رودر رو میشن.

گاهی مرگ یک کاراکتر مثل چیزی که در کتاب مادربزرگ سلام رساند از فردریک بکمن خوندیم، ماجرای اصلی داستان باشه. شاید هم فقط یکی از اتفاقات در روند داستان باشه. پس میشه گفت نقش «مرگ» در داستان ها یک عنصر اصلی برای روند ماجراهاست. 

اما چه عواملی باعث میشن مرگ یک کاراکتر در داستان دردناک بشه؟ که باعث بشه خواننده با مرگ سیریوس گریه کنه؟ یا با رسیدن به انتهای مغازه خودکشی، کتاب رو پرت کنه و با عصبانیت بگه: این غیرمنطقیه! اما غیرمنطقی نیست. هوشمندانه است! نویسنده دقیقا میدونه کجای داستان باید این تغییرات رو ایجاد کنه تا اثرگذار بشه؟

اینجا چندتا نکته رو گفتم که میتونه براتون مفید باشه؛

1. اون ها رو بعد از یک زندگی کامل و در سن پیری نکشید. مردن یک کاراکتر پیر خیلی غم انگیز نیست. البته این هم میتونه تاثیر گذار باشه به شرطی که فاکتورهای دیگه رو رعایت کرده باشید. این بستگی به خود کاراکتر داره، اینکه چقدر رابطه احساسیش با بقیه قوی بوده. حتی ممکنه خودش یک کاراکتر اصلی باشه. یا هم برعکس فقط یه روند طبیعی توی خط داستان شما باشه.

2. یکی از اهداف اصلیشون رو ناتموم بگذارید. هرچقدر این هدف مهم تر باشه و اون کاراکتر برای کامل کردنش مشتاق تر باشه، این مرگ غم انگیزتره. توداستان هایی با ژانر فانتری یا ماجراجویانه این بیشتر دیده میشه. البته منظور من صرفا یه ماموریت مخاطره آمیز نیست. تو خط داستان هر کدوم از کاراکترها با یک هدفی ظاهر میشن. اگر این هدف ناتموم بمونه میشه یه نقطه و فاصله گذاری زیاد بین اون و هدفش. مثل مرگ سیریوس بلک. اگه مجموعه هری پاتر رو خونده باشید میدونید که داستان پر از این مرگ و میرها بودن که متاسفانه نتونستن پایان خوش داستان رو ببینن.

3. رابطه عمیق احساسی بین اون و بقیه کاراکترها ایجاد کنید. فکر میکنم فارغ از هر هدف و مکان و زمانی این عامل تاثیر عمیق تری در خواننده داره. این رابطه عمیق به نظر من اثر بیشتری رو خواننده یا بیننده میزاره. جوری که خواننده بتونه صرف نظر از سیاه یا سفید بودن یک کاراکتر ارتباط برقرار کنه، میتونه با مرگش تاثیر بپذیره. 

4. مقابل عامل مرگشون مقاومت کنن. اگر بتونید اون درگیریشون با مرگ رو نشون بدید، غم انگیزتر میشه. تلاش های کاراکتر در نفس های آخر حتی اگه به مرگ  هم منجر نشه، میتونه تاثربرانگیز باشه.

5. اونا رو درست بین تغییر شخصیتی یا وسط دیالوگ گفتن بکشید. این یکم ظالمانه است، ولی میتونه یکی از فاکتورها باشه. اگه همچین کاری کردید به من بگید که داستانتون رو نخونم.

6. جزئیات مراسم خاکسپاری رو توضیح ندید. این باعث میشه غم انگیز شدنش کم بشه. به نظر من از التهاب و تب و تاب داستان کم میکنه. لزوما همیشه هم اینطور نیست. فردریک بکمن تو کتاب مادربزرگ سلام رساند، دو روش رو استفاده کرده، یکیش مرگ ناگهانی سگ السا و یکی هم مرگ مادربزرگش که با توصیفات کامل از مراسم خاکسپاریش به تصویر کشیده.

گرچه باید این رو توی ذهنتون داشته باشید که حفظ کردن این موارد به تنهایی کمکی به نوشتن یک داستان خوب نمیکنه! اما با تمرین و به کار بردن این نکات تو داستان میتونید ازشون استفاده کنید برای بهتر شدن. 

منبع: reddit.com