تعطیلات آخر هفته
داستان جدیدم رو بخونید از این لینک در سایت مدرسه نویسندگی :)
آی بدم میاد از صدیقه خانم ها...
توصیفات و حال و هوا قشنگ بود
جناب رفیق نیمه راه، این بدبخت ها به نزدیکی شمال نرسیدن اصلا که :/
سلام
خیلی خوب بود
پیشنهادی هم داشتم که مسیر را بهتر می توانستید ترسیم کنید
حتی اگر تایر بترکد
مثل مطالعات کلاسی ما شد که آخرش رو زود تمام می کنیم.
نوشته چاپ شده هم دارید؟ رمانی؟ داستان کوتاه و ...؟
@سین دال
زنش شیطان شروری بوده.
میدونم منظورم صحنه سازی عالیش بود. مخصوصا رفتار شخصیت ها همه عالی ترسیم شده بودن. وگرنه من خودم زیاد از مرکز تهران رد نشدم چه برسه به شمال تهران و شمال کشور. اگر شده باشیمم کلا شمال شرقی بوده نه شمال خالی ^_^
از زن عمو چیزی نگو که دل خانوادهمون خونه...
از این زنا تو فامیلمون زیاده. مردایی که پاسوز زنشون شدن...
زن عمو تخصصش از کاه کوه ساختن نیست، تخصصش اینهذکه با یه جمله بشورتت بچلونتت پهنت کنه رو نخ :)
البته زن عموهای من بد نیستن الحمدالله
صدیقه خانم می تونه دختر بدعنق همکلاسی ات باشه که هرچی سعی می کنی کمکش کنی ذره ای اهمیت نده و فقط بچسبه به مسئله های بی خود و اونقدر سرش غرغر کنه که..
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
یکمی تو خط چهارم بشه کمی بهتر نیست!؟ :)
البته چون کتابی نوشته بودید گفتم :) خودتون بهتر میدونید.
+ خیلی قشنگ بود تاحالا شمال نرفتم ولی با این داستانتون رفتم ^_^ عالی بود نوشتنتون...