خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

هستم ولی خسته ام :(

+ ۱۳۹۷/۵/۲۸ | ۱۳:۳۱ | •miss writer•

این روزا دارم برای امتحان رانندگی آماده میشم

فردا آیین نامه دارم

بعدشم که میریم خونه پدربزرگم آخر هفته اونجاییم

شنبه هفته آینده هم آزمون عملی دارم

این روزا نت هم داره بازی در میاره اه

خلاصه که خیلی فعال نیستم. فعلا دارم روی داستان کار میکنم تا نت درست بشه ببینم میتونم یه قسمت دیگه بزارم یا نه

بچه ها دعا کنید با دفعه اول آزمون قبول بشم سخته دیگه :(

تازه ۱۳ شهریور هم امتحان دارم خیلی مظلومم من :(

من هیولا نیستم!(۲)

+ ۱۳۹۷/۵/۲۴ | ۱۸:۰۲ | •miss writer•
خیلی دوست داشتم کمتر بزارم ولی همین که تونستم به اوج برسونمش و ادامه داستانو لو ندم کلی همت کردم.عزیزان!به خدااا که نظر گذاشتن هیچ وقتی نمیبره.لطفا نظر بدید هر انتقاد یا پیشنهادی دارید.
یا حتی اگه با همین دو قسمت از داستان بدتون اومد بگید.میدونم با دو تا قسمت خیلی نمیشه نظر داد ولی بگید هر چی میخواید.بپرید ادامه مطلب بخونید داستانو.ببخشید زیاد حرف زدم
امیدوارم لذت ببرید 😎😉

continue

من هیولا نیستم!(۱)

+ ۱۳۹۷/۵/۱۹ | ۱۷:۲۰ | •miss writer•

خلاصه داستان: داستان ما درباره یه دختره... یه دختر معمولی مثل خیلی از دخترای دیگه... دختر قصه ما با وجود مشکلاتی که داره سعی میکنه یه زندگی بی سر و صدا و اروم داشته باشه. اما با یه مشکل جدی مجبور میشه به خونه عمه اش نقل مکان کنه...و اونجاست که ماجرا شروع میشه...و میفهمه... اوضاع اون جوری که فکر میکرد نیست...


continue

من هیولا نیستم!

+ ۱۳۹۷/۵/۱۹ | ۱۵:۳۳ | •miss writer•

این اسم داستانیه که قراره به زودی بزارم تو وب

اسم کاملش برگرفته از دیالوگ جوکر(من هیولا نیستم...من فقط یه وضعیت بحرانی ام) هست.

به عنوان نویسنده ازتون فقط حمایت میخوام

با کامنت هاتون و کپی با ذکر آدرس وب شادمون میکنید :)

پارت اول رو بعد از ویرایش تو پست بعدی میزارم

امیدوارم خوشتون بیاد ؛)

سه نقطه میگذاریم و هیچ...

+ ۱۳۹۷/۵/۱۸ | ۰۱:۴۷ | •miss writer•

نویسنده که باشی خودتو میزاری جای قهرمان داستان
گاهی میزنی لهش میکنی
یه وقتایی سرش داد میزنی
باهاش قهر میکنی
یه جاهایی چیزایی که هیچوقت بهشون نرسیدیم رو بهشون میدیم
یه وقتایی ترسای خودمونو تو جونشون میریزیم
نویسنده که باشی... بغض تو گلوت یه قطره جوهر اشتباهی میشه رو صفحه...فریادت میشه چند تا خط خطی...سکوتت میشه سه تا نقطه
نویسنده که باشی،تعداد آدمایی که تو نوشته هات باهاشون حرف زدی از تعداد دوستای صمیمیت بیشتر میشن
وای به اون روزی که گوشه ی خونه با آدمای داستانت حرف بزنی...اون وقته که میشی توهمی و دیوونه.
عزیزم... نویسنده بودن شاید نون نداشته باشه اما در عوض عشق داره...
می‌دونی؟ما نویسنده ها بی اعصاب نیستیم... فقط یکم خسته ایم...همین :)

من خیره به صفحه ی Tv...

+ ۱۳۹۷/۵/۱۲ | ۱۱:۲۷ | •miss writer•

یه سریالی هست (شایدم بود!) به اسم پدر. که همه میدونید جریانشو شبکه ی دو هم پخش میشد.
پسره برای فرار از دست دختران بد!!!خودش را از طبقه سوم پرت میکند پایین😐😓 و بنابر خواست الهی فقط دستش میشکند.(خدا شانس بده اگه من بودم مغزم یه جوری میریخت رو زمین که فقط با جارو برقی قابل جمع شدن بود😑)
بعد یکی ازون دخترا که سر دسته خلافاشونم بوده عاشق حجب و حیای اون میشه!!بعد هی میفته دنبالش تا اینکه پسره هم عاشقش میشه.
خلاصه پسره میره خواستگاری و ازونا انکار و ازینا اصرار.هی میرن میان تا بلاخره به هم میرسن.(اخیییی)
و خب فیلم ایرانی که توش عوق نزنن و حامله نباشن هم که فیلم نیس.(حتما هم تو جمع باید عوق بزنن😑)
حالا اینا به کنار...من سریالو کامل ندیدم خداروشکر اینا رو تیکه تیکه تو اینستا دیدم.
۱_چرا شخصیت اول داستان باید هم پولدار باشه هم بچه مذهبی باشه هم خودکفا باشه؟یعنی قشنگ معلومه نویسنده نشسته گفته:خببیب بزا یه قهرمان ملی وطنی درست کنم همه عاشقش بشن.آقا اصلا مگه داریم؟
۲_تو جامعه ای که ۲۵ میلیون نفرش زیر خط فقر ۱/۵ میلیونی هستن٬این قهرمان سازی این الگو سازی قراره چیو به مردم بگه؟این که آره اصلا نگران نباشید همه چی ارومه؟(http://www.eghtesadonline.com/بخش-اقتصاد-کلان-3/261761-آیا-اوضاع-اقتصادی-مردم-واقعا-بحرانی-است)
۳_اصلا چرا از پنجره؟اون مثلا پسره میتونه از خودش دفاع کنه.میتونست با کیفش هولشون بده از در بره بیرون 😐
۴_حالا اینم کاری ندارم که داستانش مثل سریال تنهایی لیلا س.که پسره بعد بچه دار شدن میمیره(احتمالا).اینم کاری ندارم که پسره به زبون هیچوقت بهش نگفته دوستت دارم و بعد مردن روحش به دختره میگه دوستت دارم و دختره میگه:چرا وقتی زنده بودی هیچوقت بهم نگفتی؟(یعنی انقد اوضاع خرابه که طرف باید آرزو به دل یه دوستت دارم از شوهرش بمونه؟نمیدونم والا😐)اینم بگم این دیالوگش دقیقا دیالوگ ?13reasons why بود.
۵_دختره و دوستاش ازونایی بودن که پارتی هم میرفتن(حالا من خودم نرفتم)ولی کسی که انقد آزاده که پارتی هم میره چنین تیپی میزنه؟هر چندم دانشگاه بره.ما خودمون دانشگاه رفتیم پارتی نرفته هاش اینجورین بعد اونایی که پارتی میرن انقد....حداقل مقنعه دختره رو درست میکردن یکی ندونه فک میکنه دخترا همشون شلخته ان.به خدا هر سری میدیدم مقنعه شو احساس خفگی میکردم.😓
۶_پسری که هم پولداره هم خوش اخلاق و مذهبی و دستشم تو جیب خودش چرا خواستگاری رفتن قبولش نکردن؟من نفهمیدم اخر😐
من نمیدونم چی بگم دیگه!!چه جور الگوسازیه این؟باز نگیم دخترا رو متکی به مرد بار میارن؟باز نگیم اختلاف طبقاتی فاحش جامعه رو میپوشونن؟نگیم حوادث رو سانسور میکنن؟چی بگیم پس؟؟
فقط تو رو خدا میبینید این فیلما رو فکر نکنید دانشگاه خبریه😑
تو رو خدا اندک ترم بازی درنیارید😑
فقط پی درس باشید کنارشم یه فعالیت مفید داشته باشید و دنبال حاشیه ها نرید.


about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.