+
۱۳۹۷/۳/۹ | ۱۹:۴۳ | •miss writer•
خب خب خب...این چند روز کلی فکر کردم و کارای عقب مونده ام رو انجام دادم. جزوه ها رو جمع و جور کردم و کتابا رو بستم و آماده درس خواندن گشتم و بعد از چند ماه از گذشت این ترم لای کتابای خاک گرفته رو باز کردم.
باید بگم اونقدرام که فکر میکردم وحشتناک نیستن و میشه با یکم تلاش یه نمره خوب ازشون دراورد.
نکته ای که لازم بود بگم اینه که از همه بچه های بیانی که نظر گذاشتن و راهنماییم کردن تشکر میکنم.
خیلی از کارایی رو که گفتین دارم سعی میکنم عملی کنم.مثل ورزش کردن دادن انرژی مثبت به خودم و داشتن یه اراده قاطع و تصمیم مصمم.
راستش از وقتی دانشجو شدم خیلی از آرزوهامو یادم رفته.همونایی که برای رسیدن بهشون کلی خیال میبافتم و الان تو دو قدمی منن ولی دیگه برام اهمیتی ندارن.
انسان،خیلی فراموشکاره و این فراموشکاری تبدیلمون کرده به آدمای قدرنشناس.یادم رفته بود برای رسیدن به این جایی که هستم چقدر تلاش کردم و یه مدتی تبدیل شده بودم به یه آدم ناسپاس که فقط بلد بود از زمین و زمان ایراد بگیره.
به هر حال اینم یه آزمون دیگه بود برای سنجیدن میزان صبر من...
و اینکه بیشتر فکر کنم...بیشتر دقت کنم...و با دقت بیشتری تصمیم بگیرم.
ماورای باور های ما،ماورای بودن و نبودن های ما آنجا دشتی ست فراتر از همه تصورات راست و چپ،تو را آنجا خواهم دید...
+
۱۳۹۷/۳/۶ | ۰۱:۱۱ | •miss writer•
با عرض شرمندگی از گذاشتن دوباره چنین تاپیکی
فقط همین به ذهنم رسید بنویسم بلکه یکی ببینه و دلش به درد بیاد ویه کمکی بکنه.
راستش نزدیک امتحاناس و یه حجم زیاد از جزوه و کتاب و امتحانای عملی :(
و منمو یه کوه استرس و بیحالی و پریشانی و درماندگی
از همه این تقریبا ۶۰تا دنبال کننده عاجزانه تقاضای کمک دارم
که چجوری این استرس و بی حوصلگی رو از بین ببرم و درسای خاک خورده ام رو با برنامه بخونم؟؟؟
شاید فقط مشکل من نباشه و این پست به خیلیا کمک کنه
نکته ۱:هوشم خوبه فقط از نظر روحی با چیزایی مثل ناامیدی و استرس و ... دست و پنجه نرم میکنم
نکته ۲:تا شروع امتحانا دو هفته وقت داریم و کلاسی هم ندارم
نکته ۳:خوابگاهیم
نکته ۴:کارای تئاتر و غیره هم دارم
+
۱۳۹۷/۳/۴ | ۱۸:۰۰ | •miss writer•
+ یه شب سحر(!)نزدیک اذان بود دوستم هنوز داشت با آرامش سحری میخورد در همین حین اذان گفتن و دوست خونسرد هنوز داشت سحری میخورد.گفتیم جسارتا فکر کنم اذان گفتنا!
با خونسردی آب خورد و گفت:اشکال نداره فوقش از اون ور که اذان گفتن دیرتر افطار میکنم.
عجب :/
+ردیف آخر سر کلاس همون استاد سخت گیرِ بستنی بگیر نشسته بودیم از بیکاری پشت کتابشو پر کرده بودیم از سوژه های این ترم(که اگه لو بره مثل لو رفتن اطلاعات مذاکرات هسته ایه)دسته صندلیم جیر جیر میکرد و ازونجایی که کلاس ساکت بود صداش پخش میشد در فضا!
ناگهان استاد سکوت کرد و منو دوستمو نگاه کرد.تو دلمون داشتیم فاتحه میخوندیم واسه خودمون که گفت:این صدای چی هستش؟صدای بلندگو نیستش؟
نفسی از سر آسودگی کشیده و گفتیم:بله استاد دارن تست میکنن صدا رو ببینن کار میکنه یا نه
فقط خدا رو شکر ک.ب نبود :/
+راستش چند وقتیه احساس افسردگی میکنم :/ انگیزه ای برای انجام کارام ندارم از یه طرفم همیشه بی حالم و نزدیک امتحاناس کلی کتاب و جزوه ریخته رو سرم.پیشنهادی برای برطرف نمودن این حال ندارید؟ :/
+
۱۳۹۷/۳/۴ | ۱۴:۲۰ | •miss writer•
درست
وقتی می گویی :
فراموشش کردم ،
آهنگی پخش می شود !
کسی مثل او می خندد
یک نفر عطری می زند
که بوی او را می دهد،،،
وَ
همه فراموشی هایت
هدر می رود...!
#الیف_شافاک
با خواب آلودگی داشتم پیامامو چک میکردم. دیدم یه شماره ناشناس بهم پیام داده:
سلام ...جان،معنی این بیت رو میدونی؟
و یک عکس ضمیمه پیامش. نشستم سر جام و یکم فکر کردم. اسمش ناآشنا بود. عکسای پروفایلشو نگاه کردم و متوجه شدم یکی از همکلاسیای دبیرستانمه.
کسی که با دوستم کلی مسخره اش میکردیم و از سوالای چرت و پرتی که سر کلاس میپرسید سوژه میساختیم.
یه بار سر کلاس زیست از دبیر پرسید: مگه گوزنا شوهر آهوها نیستن؟
من و دوستم رفتیم و تو افق محو شدیم. ادعای پزشکی کلاس فرق آهو و گوزنو نمیدونست!
حالا که امروز بهم پیام داد کلی خاطره قدیمی برام زنده شد.
بعد از اینکه جوابشو دادم رفتم تو فکر
دلم واسه همشون تنگ شده
از بچه ها خبر ندارم. حتی نمیدونم همین خانوم (تی) پشت کنکور مونده یا نه؟
دوران خوبی بود...کاش یه روز بازم تکرار بشن این روزا
+
۱۳۹۷/۲/۳۰ | ۰۲:۲۵ | •miss writer•
خر شانس اون پسریه که از نصفه های کلاس یه استاد خیلی سخت گیر میاد سر کلاس...دوستاش ردیف آخر اون گوشه براش جا گرفتن...از قضا اون گوشه پشت ستونه و فضا برای گوشی بازی مهیا میشه...سر کلاس گوشیش زنگ میزنه و استاد میگه:گوشیه کیه؟
-:مال منه استاد
دانشجویان با لبخندی ژکوند خود را در دعوت افطاری تصور میکنند
-:نع مال شما نبود از اون گوشه اومد صداش :////
و بد شانس منم که آلارم گوشیم سر کلاس روشن شد:
استاد:گوشی کی بود؟
آقای کاف.ب:گوشی خانوم ن.ه
من:استاد بخدا آلارم بود :((
استاد:حالا الان که ماه رمضونه ترم دیگه فلان درسو با هم داریم ایشالا اون موقع برای بچه ها بستنی بیار خانوم
به کاف.ب چشم غره میرود و در دلش کسی که این قانون زنگ گوشی=بستنی را اختراع کرده نفرین میکند :(((
پسره سر کلاس گوشیش زنگ زد یه بار منم لوش دادم.استاد گفت: آقای کاف.ب قرار بود واسه بچه ها بستنی بگیرید
کاف.ب:استاد گرفتم
من:اقای کاف.ب قرار بود واسه گروه ما بگیرید... ما که چیزی نخوردیم :)
کلاس به هوا میرود و روز بعد بستنی عروسکی به دست از دانشکده خارج میشوند
نتیجه گیری اخلاقی:کرم از خود درخته :/
+
۱۳۹۷/۲/۲۵ | ۱۲:۰۴ | •miss writer•
ای تیر غمت رادل عشاق،نشانه
جمعی به تو مشغول وتو غایب ز میانه
گه معتکف دیرم وگه ساکن مسجد
یعنی که تورا میطلبم خانه به خانه
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ، تو
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه
یعنی همه جا عکس رُخ یار توان دید
دیوانه منم من ، که روم خانه به خانه
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
تقصیرِ خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
امروز کلاس تفسیر قرآن داشتیم.
استاد که حاج آقایی خوش رو بود درباره نماز و روزه و حق والدین حرف میزد. موضوع به اینجا رسید که اجازه پدر و مادر برای سفر رفتن لازمه یعنی اگه والدین به رفتن تو راضی نباشن به احترام اونها نباید به این سفر بری.
پرسیدم: استاد اگه زنی به رفتن همسرش راضی نباشه چی؟
حاج آقا گفت: اجازه زن برای سفر مرد واجب نیست اما اگه زنی بخواد میتونه تو شرایط ضمن عقد اینو درج کنه.
چرا نمیشه با مسالمت زندگی رو ساخت؟چرا اینجوری شدیم که تا زور بالای سرمون نباشه کاری انجام نمیدیم؟دنیا زیباتر میشه اگه مهربونتر باشیم...😊