خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

وبلاگ های برتر

+ ۱۳۹۹/۵/۱۶ | ۱۸:۳۰ | •miss writer•

به پیشنهاد چند تا از بچه ها توی بیان یه چالشی راه انداخته شده برای اینکه بهترین وبلاگ ها از نظر کیفیت(یعنی محتوا پست ها و کامنت گذاشتن و مشارکت توی نظردهی ها)توسط خود بلاگرها انتخاب بشه.

گرچه یکمی دیر شده ولی خب هنوزم وقت هست.لطفا شرکت کنید و به وبلاگایی که دوست دارید رای بدید :)

به نظرم این حرکت رو انگیزه نویسنده ها و بلاگرها خیلی تاثیر میزاره.پس به دوستاتون کمک کنید باشه؟!

چندبار پروتوکل رای دهی رو خوندم و راستش فکر کردم باید با اون عنوانی که خود نویسنده سایت گفته بهش رای بدیم.آخرشم درست متوجه نشدم خخخ ولی خب به ده نفر رای دادم که واقعا نویسنده ها و بلاگرهای خیلی خوبی هستن.

برای رای دادن به وبلاگ مورد نظرتون کافیه عنوان وبلاگ آدرس وبلاگ و موضوع وبلاگ رو مثل این مثالی که از وبلاگ خودم پایین نوشتم بنویسید و برید به لینک اون پایین که نارنجی رنگ شده و یه کامنت بزارید.تا ده تا وبلاگ هم میتونید رای بدید.


خاطرات زندگی یک نویسنده/misswriterslife/میس رایتر/روزانه نویسی و خاطرات

یا

خاطرات زندگی یک نویسنده/misswriterslife/میس رایتر/ادبیات و هنر


از اینجا میتونید برید و رای بدید.

سُک‌ سُک!

+ ۱۳۹۹/۵/۱۵ | ۰۰:۰۱ | •miss writer•

چقدر این روزا واسم سخت شده آزادانه نوشتن.اون صدای سرزنشگر درونی هی داد میزنه،که چی بشه کی میخونه آخه؟؟به چه دردی میخوره؟؟و اما باز در برابر این حس وسوسه‌گر ایستادم تا بعد مدت‌ها راحت احساساتم رو بنویسم،شاید...شاید یکی دید و به دردش خورد!

خب...داستان از اون روزی شروع شد که حرکت صدداستان مدرسه نویسندگی تموم شد.دوباره وارد یه حالت خنثی شدم که دستم به نوشتن نمیرفت.گفتم احتمالا به خاطر خستگی زیاد و استرس به جا مونده از امتحانا باشه.پس بهتره یه مدتی به خودم استراحت بدم.البته که میدونید الان عملا تنفس و استراحت با گردش و بیرون رفتن راحت نیست. زیاد میرم بیرون واسه خرید،کارهای دیگه مثل کارآموزی ولی خب چه فایده؟نفس داخل این پارچه سفید جلوی صورتم گیر میکنه و تمام مدت این اسپری ژل ضدعفونی کننده دستمه و هر ده دقیقه یه بار دستامو ضدعفونی میکنم.

پس کارای دیگه رو این مدت انجام دادم.کتاب...فیلم...استراحت...زبان...کارای خونه...عصری روی جزوه‌هام خوابم برد.وقتی بیدار شدم ساعت ۸ بود کلا دو ساعت خوابم برده بود ولی حس میکردم از یه دنیای دیگه برگشتم😂تو حالت بی‌زمان و مکانی شناور شدم.شاید یه دقیقه.یادم نمیومد چه روزیه و بیرون چه شکلیه و کجام؟ولی یه حس جدیدی داشتم.اون حس روشن شدن سریع چراغای مغزی که بعد خواب تجربه میکنم رو نداشتم.بعد چشمامو بستم و آرزو کردم کاش یه روز دیگه باشه...کاش الان آینده باشه.مثلا یه سال دیگه باشه...همه این سختیا تموم شده باشه.

خلاصه ازون حالت دراومدم با یه لیوان چایی.نشستم ادامه زبان رو خوندم...شام و همین...حالا تا صبح کشیک وامیستم😂😂به این ۶۰تا ستاره روشن سر میزنم و تا جایی که بتونم مطالبتونو کامل میخونم(اگه خیلی ریز یا طولانی باشه نمیخونم یوهاهاهاع)

 

پسری که زنده ماند!

+ ۱۳۹۹/۵/۳ | ۰۰:۵۷ | •miss writer•

 . . .

انصاف نبود بدون یادآوری این تاریخ برای مدتی از بیان دور بشم.

امروز 3مرداد تولد دنیل ردکلیف بازیگر سری هری پاتر...31 سالگیش مبارک!

برای طرفداراش و برای کل پاترهدا تا ابد همون دانش آموز مدرسه هاگوارتز باقی میمونه.حتی اگه 31 سالش شده باشه.

وقتی اولین قسمت از کتاب هری پاتر چاپ شد،من به دنیا نیومده بودم،وقتی آخرین قسمت از سری فیلم هاش اکران شد من 11 سالم بود.طبیعتا باید سال اولی مدرسه هاگوارتز میشدم.ولی خب...جغدی که واسه من قرار بود نامه رو بیاره به خاطر مسافت زیاد بین راه تلف شد.پس من در عالم بی خبری از همه این داستانا تو همون سن اولین کتابش رو،که دوستم از کتابخونه امانت گرفته بود،خوندم.بدون اینکه از نویسنده یا میزان شهرت کتابش خبر داشته باشم.

فکر کنم سر این موضوع اولین بار با ویدا حرف زدم.این شد که با هم صمیمی شدیم و پاترهد شدیم.(و بعد سایر پله های ترقی رو همزمان با هم طی کشیدیم خخخ)

مثلا یهو یادت بیاد و با خودت بگی:اوه!منم یک ماه دیگه 21 سالم میشه و یکسال جوونتر میشم.در صورتی که بازیگر مورد علاقه ام از جوونی وارد بزرگسالی شده و این یکم سیم پیچی های مغز رو مختل میکنه.تهش ممکنه یه «چه زود گذشت» یا همچین چیزی بگم و برگردم سراغ کارم ولی خب من یادم نمیره.من تو همون نوجوونی با جدیت رمانتیک گونه ای اهمیت خلق اثر رو درک کردم و نوشتن رو شروع کردم و تا همین الان هم حفظ کردم.

خلق یک دنیای جدید کار آسونی نیست،ولی دلم میخواد بتونم یه دنیای شگفت انگیز دیگه،بین صدها دنیایی که تا الان خلق شده،برای نوجوونا و جوونا بسازم.همش با خودم میگم:دنیا به اندازه کافی پر از منطق و فلسفه و هزاران هزار قانون دیگه هست.نمیشه یه جایی باشه که موقع خستگی بهش پناه ببریم؟جایی که روزمرگی و تنش های یک زندگی معمولی توش نباشه؟جایی که همش از واقعیت حرف نزده باشن؟

بی هوا یاد این جمله افتادم «اگر هنر نبود حقیقت همه ما را میکشت» فکر کنم از نیچه.منظورم اینه دقیقا.یک جایی توی زندگی آدم بالاخره از واقعیت ها خسته میشه و اونجاست که قصه ها میان و بشریت رو نجات میدن.فکر میکنم رسالت نویسنده همین باشه:نجات بشریت

شجاعت آرام برداشتن

+ ۱۳۹۹/۵/۲ | ۲۲:۱۳ | •miss writer•

«آفرینش یک دنیای کار کوچکی نیست مگر برای استعدادهای خدادادی.در حقیقت رمان نویس باید کارش را از اینجا آغاز کند که برای خودش دنیایی کوچک یا بزرگ بسازد که بتواند آن را حقیقتا باور کند.این دنیا نمیتواند ساخته شود مگر در تصور خود او.مقدر است که این دنیا،فردی و تا حدودی رازآمیز و در عین حال شبیه چیزی باشد که گویی برای تجربه ها،اندیشه ها و احساسات خوانندگان آشناست.

در دل ادبیات داستانی،حتی در بازاری ترین نمونه ها،گونه ای حقیقت میتوان یافت،حتی اگر شده آن حقیقت یک جور شور و شوق نمایشی کودکانه به بازی زندگی باشد،مانند آنچه در رمان های دومای پدر وجود دارد.جست و جوی خوشبختی از راه های مجاز و غیر مجاز،از راه تسلیم یا طغیان،دست به دامن اخرین نظریه های علمی شدن یا دست کاری هوشمندانه ی قواعد:بله،جست و جوی خوشبختی تنها مضمونی است که میتواند به حق به دست رمان نویس بسط پیدا کند.رمان نویسی که در بحبوحه ی خطرهای قلمرو عالم خاک،گزارشگر ماجراهای نوع بشر است.

برای یک گزارش قابل اعتماد،قلمرو عالم خاک یعنی بستری که شخصیت های نویسنده بر آن می ایستند،سکندری میخورند یا میمیرند،باید وارد طرح رمان نویس شود.گنجاندن همه اینها در یک طرح موزون به خودی خود شاهکار است و حتی تلاش آگاهانه و عامدانه برای آن هم_نه پافشاری احمقانه قلبی ناآگاهانه_آرزویی ستودنی است.زیرا ستودنی است.زیرا در جایی که احمق ها برای شتاب کردن بی قرارند،رمان نویس برای آرام گام برداشتن،نیازمند شجاعت است.»

 

پ.ن1:از جوزف کنراد

پ.ن2:هر کاری که در بلندمدت قراره انجام بشه نیازمند شجاعت و صبوری زیاده.smiley

پ.ن3:میرم برای یه استراحت طولانی مدت و سر و سامون دادن به افکار و کارها.متاسفانه تا موقعی که برگردم کامنتها بدون جواب میمونه.ممنون از صبوریتون پیشاپیش wink

امضاء:میس رایترmail

 

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.