خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

مثبتِ 100...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۸ | ۱۴:۰۰ | •miss writer•

5 ماه همراهی
و خوندن خط خطی ها
خاطرات
داستان ها
و دست نوشته های خانوم نویسنده!!
ممنون از همه خواننده ها
دنبال کننده ها
ناشناس ها
لایک کننده ها
خوانده ها و کامنت نگذاشته ها
اعصاب خورد ها ودیسلایک کنندگان
و همه کسانی که بهم قوت قلب دادن


     ******100+ تایی شدیم!!******


خاطره های خوبتو باید اینجا ثبت کنی...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۶ | ۲۰:۰۷ | •miss writer•
خب...
امتحان بیوشیمی بهانه ای شد که بریم سمت شمال.
به به! دریا و هوای شرجی و بوی دریا و دریا...
یه عالمه موج وکلی حس خوب و غیره
مهمتر از همه!!کلی از فانتزیامم انجام دادم
مثلا از صبح تا غروب بشینم کنار ساحل و دریا رو نگاه کنم وکلی عکس خوشگل بگیرم یادگاری بمونه و تو هوای۳۰ درجه و رطوبت ۶۵٪ چایی بخورم آی کیف میده!!
دیگه انقد (سین) رو اذیت کردم و گفتم عکس بگیر ازم کفری شده بود
گفت: نبینم خز!! بازی دربیاری زرت و زرت عکس بزاری اینستا!!
من: :] نه اینستا نمیزارم می‌خوام یادگاری بمونه برام... خاطره میشه این روزا
با انگشت زد تو سرم و گفت: خاطرات خوبتو باید اینجا ثبت کنی!
یعنی طی این ۱۸ سال زندگی یه حرف درست زده باشه یحتمل همینه 😂😂

+طرف ماهی یه بار شماله هر بار میره اشک همه رو در میاره انقد استوری می‌زاره. به خدا نگرانت میشیم یه دیقه ازت بیخبر میمونیم :/
+اون یکی تا دیروز مدرسه می‌رفت ناظمشون همیشه گیر میداد بهش مانتوت چرا چروکه!! بعد الان اون چهار تا سیبیل که شبیه بقال سر کوچه میشد و برداشته رفته کیش هزار تا عکس و غیره گذاشته... که چی آخه؟؟!! باشه بابا شما اون ۴٪ ما هم اون ۹۶٪ معمولی تو خوبی 😒😒
+هر چی خواستم عکس بزارم اینستا گفتم خب که چی؟یه شماله دیگه...
+سین برادر دوقولو میباشد


مشکلات از آنچه فکر میکنید از شما دورترند...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۱ | ۱۸:۲۱ | •miss writer•

یکم رو تاپیک فکر کنید

چقدر از مشکلاتتون واقعیه؟چندتاش انقدر نگران کننده س که ارزش داشته باشه اعصاب و وقت و فکر و ذکرتونو مشغول کنه به خودش؟

همون بس که تابلوی danger رو خطر مرگ!!معنی میکنن

برای ما انگار هر خطری مساوی مرگ معنی میشه!!

نزارید افکارتون لذت این روزای خوب جوونی رو ازتون بگیرن😊😉

دل تنگی بیجا...

+ ۱۳۹۷/۶/۱۰ | ۰۰:۴۳ | •miss writer•

یه جا نوشته بود:
دانشجوی راه دور که باشی نه تو شهر دانشجوییت احساس راحتی میکنی نه تو شهری که زادگاهته
راس میگه یه جورایی احساس می‌کنی به هر دو جا تعلق داری. وقتی اینجایی دلت اونجاس وقتی اونجایی دلت اینجاس...
از یه طرفم به هیچ کدوم تعلق نداری... وقتی شهر خودتی دائم به فکر رفتنی وقتی شهر دانشجوییتی دلت پی برگشتنه...
لعنتی یه جوریه که هر دو جا هم مال تو نیستن انگار...
پست یکم پیچیده شد... دانشجو های اهل دل میفهمن

):(

جدالی بی هدف...

+ ۱۳۹۷/۶/۸ | ۲۳:۱۵ | •miss writer•

الان یه عده تو فضای مجازی درگیرن و میگن:
مجهول الشخص اول(که من نیستم): عیدتون مبارک :)

مجهولل الحال دوم(که بازم من نیستم):اون عید عرباس...چرا عید اونا رو به هم تبریک میگید 😒

_:عید عیده دیگه...مثلا شما کریسمسو تبریک میگید مال خارجیا نیس؟😑

آقا دعوا نکنید به فکر ماهایی باشید که بلد نیستیم بحث کنیم و در برابر تبریکای مختلف باید فقط بگیم : مرسی 


+اگه راست میگید و خیلی به فکرید عیدای ایران باستانو تاریخاشو حفظ کنید و به هم تبریک بگید. اگه بتونید به جز جشنای هر ماه باستانی مراسمای دیگه رو یادتون بمونه.

پ.ن:تازگیا دارم یه رمان میخونم اسمش هست سرگذشت آب و آتش
هی حرص میخورم از دست شاهزاده پوریا چه وضعیه؟
کی این کتابو خونده؟کسی هست راجع به اطلاعات تاریخیش بدونه چیزی؟
واقعا گیج شدم 😶


+دیسلایک این پستو درک میکنم مال پست ۴۵۰ درجه فارنهایت رو درک نمیکنم :|


هستم ولی خسته ام :(

+ ۱۳۹۷/۵/۲۸ | ۱۳:۳۱ | •miss writer•

این روزا دارم برای امتحان رانندگی آماده میشم

فردا آیین نامه دارم

بعدشم که میریم خونه پدربزرگم آخر هفته اونجاییم

شنبه هفته آینده هم آزمون عملی دارم

این روزا نت هم داره بازی در میاره اه

خلاصه که خیلی فعال نیستم. فعلا دارم روی داستان کار میکنم تا نت درست بشه ببینم میتونم یه قسمت دیگه بزارم یا نه

بچه ها دعا کنید با دفعه اول آزمون قبول بشم سخته دیگه :(

تازه ۱۳ شهریور هم امتحان دارم خیلی مظلومم من :(

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.