خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

به مناسبت دومین روز خرداد

+ ۱۳۹۹/۳/۲ | ۱۹:۳۹ | •miss writer•

خب خب دو ماه کامل از سال ۹۹ گذشت. سال عجیب غریب،با مهمون ناخونده‌اش و عید بی‌حس و حالش.خب میخوایم یه کار جالبی انجام بدیم با هم.


چی گذشت تو این دو ماه؟

این سوال رو بنویس اول صفحه و زیرش ده تا شماره بزار. ده دقیقه وقت بزار،فقط ده دقیقه. ببین چند تاش پر میشه.کارایی که کردی رو لیست کن.اونوقت میفهمی این دو ماه چیکارا داشتی میکردی.

میدونید من واقعا عاشق لیست کردن کارامم.همینطور مرتب کردن کتابام.به خاطر همین این کار رو بارها در طول سال انجام میدم.امسال ولی فرق داشت.کارهایی که لیستشون کردم واقعا فوق‌العاده بودن و از دیدن پیشرفتم خوشحال شدم.

اولین چیزی که نوشتم تو لیستم میدونید چی بود؟خودمو پیدا کردم،شادتر و مثبت‌تر شدم.بزرگترین دستاورد این دو ماهم بود.گزینه‌ی بعدیم تو پیشرفتای شخصیم،افزایش مهارت نویسندگیم بود.و گزینه سوم،یادگیری زبان.

در کنار کارهای جانبی و خسته‌کننده‌ای که این ماه مجبور بودم انجامش بدم،روزایی که از هشت صبح کلاس داشتم تا خود عصر پشت سر هم،کنارش تحقیق و امتحان و غیره،برنامه روزانه‌ ای داشتم که موظف بودم موبه‌مو انجام بدم.و مهمترینش نوشتن هر روز، یک داستان کوتاه بود.

و صادقانه بگم،از شدت خستگی گاهی گریه‌ام میگرفت.به خاطر درگیری فکری و کلافگی،روزهایی رو داشتم که فقط یه کار انجام دادم.یعنی حداکثر کاری که انجام دادم نوشتن یدونه داستان کوتاه کامل بود.

نمیدونم چرا هر بار که دلم گرفت،به جای حرف زدن با دیگران،دست بردم به قلم و کاغذ و نوشتم.شاید مریضی باشه شایدم...نمیدونم.ولی به این نتیجه رسیدم که این حس‌های غم زودگذرن به قول شاعر«چون میگذرد غمی نیست».دائما غر زدن،هر چند ساده‌ترین کاره ولی برای قوی‌تر شدن همیشه سخت‌ترین راه‌ها رو باید انتخاب کنیم.

شاید یکم عجیب باشه ولی این ۴۰ و خورده‌ای روز که هر صبح با یه برنامه مشخص شروع کردم به نوشتن و مطالعه و درس و کار وبلاگ نویسی،فقط و فقط یک چیز داشتم که روزای خستگی دلگرمم میکرد.اونم آهنگ گوش دادن بود.

این چند روز که تعطیلی پیش رو داریم بازم مینویسم ازین برنامه.درباره برنامه شخصی میخوام بیشتر صحبت کنم،فکر میکنم خیلی مفید باشه.

دوست دارم این کاری که گفتم رو انجام بدید و بهم بگید چندتاشو پر کردید.منتظرما :)

.

.

حال دلتون خوب :)

به وقت نیمه شب

+ ۱۳۹۹/۲/۱۰ | ۰۲:۴۵ | •miss writer•

یه سری از افکار آدما هست که نمیتونی کاری دربارش بکنی

هرچی‌ بیشتر بهش فکر کنی عین آتیشی میمونه که بهش فوت کنی

فقط بزرگ‌تر میشه.

گاهی مواقع باید فکرای آزار‌دهنده رو رها کنی،فقط اینجوریه که میتونی ازشون خلاص بشی...

صبح خیلی زود!

+ ۱۳۹۹/۲/۴ | ۰۵:۱۳ | •miss writer•

ساعت دقیقا ۵:۰۹ صبح روز ۴ اردیبهشت

از یه خواب خیلی ترسناک پریدم و دیگه خوابم نمیبره،حالا نشستم تو تاریکی و‌ به ارواح خبیثه‌ای که تو خواب داشتم باهاشون مبارزه میکردم فکر میکنم.نمیدونم چرا خوابای من انقد درگیری داره.همش در حال نجات دادن یه نفرم :/ یکی باید بیاد منو نجات بده ازین شرایط!

خب نشستم رو مبل.حس میکنم اگه پاهامو بالا بگیرم و رو زمین نزارم هیولای «زیرین»نمیتونه پامو بگیره و بکشه زیر مبل.هیولای زیرین که میدونید چیه؟!نمیدونید؟!؟!پس چی میدونید شما؟!هیولای زیرین،یه هیولای که از دنیای تخیل بچه‌های ترسو میاد و علاقه شدیدی داره به پنهان شدن زیر وسایل خونه،مثل تخت و کابینت و مبل.و دوست داره پاهای آویزون و بگیره و بکشه زیر اون چیز تا توی تاریکی با خیال راحت یک لقمه چپش کنه.پس سعی کنید مواظب هیولای زیرین باشید.

دیگه من که تا الان بیدار موندم.گفتم یکم دیگه هم بیدار بمونم طلوع خورشید رو ببینم بعد بخوابم.

حال و احوال این روزها

+ ۱۳۹۹/۲/۳ | ۰۹:۰۰ | •miss writer•

بعضی موقعا میگم ای کاش زودتر به همچین قرنطینه ای دچار میشدیم!یه سکونت اجباری توی خونه بدون حضور ویروس عزیز کرونا!کاش این فرصت برای فکر کردن به کارهام،انجام کارهایی که سالها واسشون وقت رزرو کرده بودم تا به زمان مناسب برسن،بعد کنکور،بعد این ترم،بعد تموم شدن دانشگاه،حالا بزار باشه بعد اینکه رفتم سر کار...و شروع کارهایی که همیشه از انجامشون...یجورایی میترسیدم،زودتر فراهم میشد.الان شاید بگید خیلی خودخواهی که جون کلی آدم به خطر افتادن و تو از انجام دادن کارات ذوق میکنی.باور کنید آرزومه پزشک میبودم و میرفتم برای کمک.ولی کاری ازم برنمیاد.

به لطف یکی از بچه های خوب بیان،با یکی از بهترین استادای نویسندگی ایران آشنا شدم.که فکر میکنم دقیقا همون استادی بود که تصور میکردم ولی هیچوقت دنبالش نگشتم.به لطف ایشون یه برنامه منظم برای مطالعه و نوشتن و یادگیری خیلی از کارای جدید برای خودم درست کردم و هر روز دارم انجامش میدم.الان میفهمم که تموم این سالها خودمو گول میزدم که نویسنده ام در حالی که میترسیدم ببینم ایده ی خاصی برای نوشتن ندارم و کارهایی رو که شروع کردم نصفه نیمه ول کردم.

حالا در حالی که کمردرد گرفتم از پشت میز نشستن،در حالی که هم کلاسای دانشگاه رو میرم هم مینویسم هم میخونم باز هم احساس خستگی نمیکنم و بعد سالها شبا بدون فکر و خیال میخوابم.این برای من بزرگترین دستاورد سال جدید بود.

جدا ازین حرفا،الان که نشستم پشت سیستم،دارم به کاغذایی که زدم به دیوار نگاه میکنم.درست عین سالی که کنکور میدادم کلی کاغذ کوچولو زدم به دیوار.جمله های انگیزشی،لغت زبان،کلمه های جدید از کتابایی که میخونم و نقاشی هایی که کشیدم.دارم به خودم میگم چرا این همه سال برای انجام کاری که دوس داشتم تردید کردم؟چرا حتی تو دانشگاه با عشق درس نخوندم؟چرا واقعا انقدر میترسیدم و ناامید بودم؟همه این سوالا الان به نظر عجیب میاد.ولی یه زمانی عین واقعیت بود.چرا هر بار که خواستم یه کاری رو با عشق انجام بدم با حرف دیگران انقدرررر به شک و دودلی افتادم؟به همین خاطره که دلم میخواد تا زمانی که مجبورم این قرنطینگی رو تحمل کنم ازش استفاده کنم.

همه این ها باعث شد روی هدفم مطمئن تر بشم.همین استاد گرامی میگه میشه چند تا کار رو با هم انجام داد و توی همشون هم موفق شد.چه حرف قشنگی.تک بعدی بودن خیلی محدودکنندس.

اینم سایت ایشون این پایینه فکر نمیکردم تو ایران مدرسه نویسندگی داشته باشیم ولی انگاری یکی خوبشو داریم :)

مدرسه نویسندگی

وبلاگ شاهین کلانتری

اینم از روز طبیعت

+ ۱۳۹۹/۱/۱۳ | ۱۱:۱۵ | •miss writer•

پارسال این‌موقع تو راه برگشت بودیم،از کردستان به سمت همدان میرفتیم که من پستی رو توی اینستام منتشر کردم از روزای خوب سفرمون.حالا از صبحه بیدار شدم بدون هیچ حس خاصی و حتی نمیدونم چند شنبه است؟

بیماری

+ ۱۳۹۹/۱/۱۰ | ۰۰:۲۰ | •miss writer•

برای آدمی که شدیدا گرماییه،دچار شدن به بیماری که مجبور بشه خودشو گرم نگه داره خوده جهنمه

الان من دچارم به این جهنم

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.