ماجرای شیدا
فکر کردم یک روزی برای همیشه از این دنیا خواهم رفت. آن وقت مشتی فایل و ورق خط خورده کنج اتاق میماند، اگر هیچوقت شجاعت منتشر کردن آنها را نداشته باشم.
«دوستش داشتم... اما دست سرنوشت ما را در زمان و مکانی اشتباه رو به روی هم قرار داد...» این خلاصه کلام است.
شیدایم کرد ، (روی کلمهی بنفش رنگ کلیک کنید)
داستان شیدا...
داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.
ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،
و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.
با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟
حتما این کار رو انجام بدین چون من مدام قاطی میکنم 😅
دقیقا همین تعریف کتاب صد سال تنهایی رو شنیدم بودم به خاطر همین شخصیتهای زیادش
حتی یاد سریال دارک هم افتادم خیلی شخصیت داشت و بعضی از شخصیتهاش هم تا قسمت آخر اصلا نمیشناختیم کی هستن 🤦♂️
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
مشتاقانه منتظرش هستم :)