ماجرای شیدا (قسمت دوم)
فکر کردم یک روزی برای همیشه از این دنیا خواهم رفت. آن وقت مشتی فایل و ورق خط خورده کنج اتاق میماند، اگر هیچوقت شجاعت منتشر کردن آنها را نداشته باشم.
«دوستش داشتم... اما دست سرنوشت ما را در زمان و مکانی اشتباه رو به روی هم قرار داد...» این خلاصه کلام است.
شیدایم کرد ، (روی کلمهی بنفش رنگ کلیک کنید)
داستان شیدا...
داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.
ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،
و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.
با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟
از سایت misswriter.ir
الان نیم ساعتی به تموم شدن روز جمعه مونده. ولی ناامید نشدم و از آخرین دقایق روز برای عملی کردن وعده ام استفاده کردم. قسمت بعدی جمعه هفته آینده. یعنی 11 تیر 1400...
منظورم شخصی هست که داستان رو روایت میکنه دیگه.
سوالتون اینجوری بود که سوالم از بیخ و بن اشتباهه 🤦♂️
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.