خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

زود تند سریع در حد دو دقیقه!

+ ۱۴۰۰/۵/۱۵ | ۱۰:۳۳ | •miss writer•

شاید برای گذاشتنش باید بیشتر فکر میکردم. مثل بقیه‌ی پست‌هایم در صفحات مجازی. باید بارها برای ویرایشش وسواس به خرج میدادم. اما ایرادی ندارد چون همه این‌ها قرار است موقت باشد.


پ.ن: به قسمتی از «بزرگسالی» رسیده‌ام که همیشه از آن متنفر بودم؛ دغدغه‌های واقعی‌ات که شروع بشود، حتی از کارهایی که عاشقشان بودی هم غافل میشوی.

ماجرای شیدا(قسمت سوم)

+ ۱۴۰۰/۴/۱۱ | ۱۹:۵۶ | •miss writer•

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

برای خوندن قسمت جدید روی آدرس سایت کلیک کنید

misswriter.ir

ماجرای شیدا (قسمت دوم)

+ ۱۴۰۰/۴/۴ | ۲۳:۲۸ | •miss writer•

فکر کردم یک روزی برای همیشه از این دنیا خواهم رفت. آن وقت مشتی فایل و ورق خط خورده کنج اتاق میماند، اگر هیچوقت شجاعت منتشر کردن آنها را نداشته باشم. 

«دوستش داشتم... اما دست سرنوشت ما را در زمان و مکانی اشتباه رو به روی هم قرار داد...» این خلاصه کلام است.

شیدایم کرد ، (روی کلمه‌ی بنفش‌ رنگ کلیک کنید)

  

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

از سایت misswriter.ir

الان نیم ساعتی به تموم شدن روز جمعه مونده. ولی ناامید نشدم و از آخرین دقایق روز برای عملی کردن وعده ام استفاده کردم. قسمت بعدی جمعه هفته آینده. یعنی 11 تیر 1400...

درباره دیدار بلوچ

+ ۱۴۰۰/۴/۲ | ۱۳:۱۷ | •miss writer•

هر چه دولت آبادی دید و شنید، مجموعه آنچه در دیدار بلوچ نوشته است.

برای خواندن این مطلب، روی این لینک کلیک کنید.

....

از سایت misswriter.ir

speechless

+ ۱۴۰۰/۳/۲۹ | ۱۴:۰۰ | •miss writer•

من میگم: ببینید رودکی درست میگه « هموار خواهی کرد گیتی را؟ گیتی‌ست، کِی پذیرد همواری؟»

یا اینکه «همه ما حق داریم در راهی که انتخاب میکنیم قدم برداریم»

یا «اگه ضرری نمیرسونه، پس راهم را ادامه میدم»

میگم «نه، یعنی نه! آخه ببین همینی‌ام که هستم!»

ولی دنیا اینطور به نظر میرسه، که همه حق انتخاب دارن الا من! چرا گاهی بیش از حد حس گناه میکنم؟ کجای راه اشتباه بوده؟ حقیقتا از این خودخواهی آدم‌ها، و از شنیدن حرف‌هایی که مجبورم با خودم تکرار کنم تا بتونم روزا دوباره قوی شروع کنم، خسته شدم. 

 

ماجرای شیدا

+ ۱۴۰۰/۳/۲۸ | ۱۶:۲۰ | •miss writer•

فکر کردم یک روزی برای همیشه از این دنیا خواهم رفت. آن وقت مشتی فایل و ورق خط خورده کنج اتاق میماند، اگر هیچوقت شجاعت منتشر کردن آنها را نداشته باشم. 

«دوستش داشتم... اما دست سرنوشت ما را در زمان و مکانی اشتباه رو به روی هم قرار داد...» این خلاصه کلام است.

شیدایم کرد ، (روی کلمه‌ی بنفش‌ رنگ کلیک کنید)

  

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.