هر داستانی با دست کم یک کاراکتر جاندار یا بی جان شروع میشود. کم کم بسته به تصمیم نویسنده، کاراکترهای مختلف اضافه میشوند حذف میشوند و توی دسته های مختلف قرار میگیرند. هر کارکتر در داستان نقش مخصوص خودش را دارد؛

یکی دزد است، یکی پادشاه یکی دانش آموز آن یکی مستخدم و…

شخصیت هر کاراکتر با ویژگی هایی که با آن ها توصیف میشود به خواننده معرفی میشود. مثلا؛ 

بهرام؛ مرد، متاهل، ۵۰ ساله، خرید و فروش فرش انجام میدهد، همیشه خوش پوش

ملیکا؛ زن، متاهل، ۴۴ ساله، خانه دار، از بیماری میگرن رنج میبرد

اینها نه به صورت مستقیم، بلکه در خلل داستان و به مرور توجه ما رو جلب میکنند. شاید نویسنده اینطور بنویسد که؛

ملیکا زنی متاهل بود که پس از ۴۴ سال، یک چین هم روی صورتش نیفتاده بود. اما هیچ کس از درد پنهان میگرن او خبر نداشت. او کار در خانه را به هر شغل پر استرس در خارج از خانه اش ترجیح میداد. بر عکس او، همسرش که مرد خوش پوشی بود و به زودی ۵۰ سالگی را تمام میکرد، با کار شبانه روزی و خرید فرش های دستی باارزش زندگی نسبتا مرفهی را برای خانواده اش فراهم کرده بود.

اما روش دوم هم برای نوشتن با این دو تا کاراکتر وجود دارد...

ادامه این مطلب رو میتونید از اینجا بخونید. 

داستان

پ.ن: این مطلب رو خوب بخونید جلسه آینده قراره ازش سوال بپرسم ازتون ^^

پ. خیلی ن: اگه سوالی داشتید هم میتونید ازینجا استفاده کنید هم تو سایتم نظر بپرسید. ^^

پ. خییلی ن: فقط منم که حس و حال امتحان و درس خوندن رو ندارم یا شماها هم اینجوری هستید؟؟^^