خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

آفتابه به دستانِ اتاق فکری...

+ ۱۳۹۷/۹/۲۹ | ۱۴:۰۶ | •miss writer•

امروز دوست گرام ما را دعوت نمودند به صرف ناهار
دل ها را صابون زده قاشق به جیب و لیوان به دست به سمت اتاق همسایه روانه گشتم. ازونجایی که صبحانه یه قرص کولد ادالت(سرماخوردگی بزرگسالان)
و یک قاشق شربت اکسپکتورانت خورده بودم،اول یه لیوان چایی خوردم معده ام پر بشه. همینجوری هم با دوست و هم اتاق پیشین درباره شب یلدا صحبت کردیم.
بعله! امسال هم تنها موندم خوابگاه،اینبار خیلیا نیستن. بچه ها پراکنده شده ان.
یادش بخیر پارسال یه همچین شبی بود که به شدت زار زدم پشت تلفن 😂😂
ای خدا!!!
شب یلدا با بچه‌ها یه تجربه خاصه و خاطره اش همیشه تو ذهن میمونه.
خلاصه کمی که صحبت کردیم ناهار را صرف نمودیم.بادمجان سرخ شده با رب. میشه بهش گفت بادمجون رُبی😂😂. اگه تعجب کردید باید بگم بله دخترا هم ازین ترکیبیات میزنن تو خوابگاه.
خلاصه از اونجایی که گشنه بودم و زحمات کشیده بودند رفیق ما همه را خوردم. و بعد آنچه نباید میشد شد 😂😂
دل پیچه و روانه شدن سوی اتاق فکر 😂😂
بعدشم دیگه انقد بیحال شدم که افتادم رو تخت خوابم برد...
خواستم اینا رو بگم که یادتون باشه شب یلدا پرخوری نکنید
چون اگه یه وقت خدایی ناکرده مسموم بشید برید بیمارستان 
به اونی که نگرانتون شده اومده بیمارستان نمیگن مریضتون مسموم شده
میگن آفتابه به دست شده 😂😂😂


وضعیت تباه این روزهایم...

+ ۱۳۹۷/۹/۲۰ | ۲۱:۴۰ | •miss writer•

فکرشو بکن...

یه سوراخ دماغت کیپ باشه

اون یکی‌ آبریزش داشته باشه

یه چشمت هم قطره چکونی بشه...

هفته دیگه دو تا امتحان آزمایشگاهی داشته باشی

با دهن باز به پشت دراز کشیدی و میخونی:

آسبیر زیلوس فوبیگاتوس(آسپیرژیلوس فومیگاتوس)😂

زیبا نیست...؟


+اگه دوستم مجبورم نمیکرد عمرا میرفتم دکتر...در این حد تباه :/

+خدایا منو بِکُشْ :/

+امتحان خر است... سرماخورده هم باشی خیلی خرتر است.

+فصل امتحانات از رگ گردن به شما نزدیک تر است :/

دلتنگی روز و شب ندارد...

+ ۱۳۹۷/۹/۱۹ | ۰۹:۵۴ | •miss writer•

دلتنگی بی مفهوم میشود
و فاصله بی معنا
وقتی کنارم نشسته ای
اما دلت جای دیگریست...

حال ما خوب خراب است به آن دست نزن...

+ ۱۳۹۷/۹/۱۱ | ۲۳:۳۴ | •miss writer•

نه که رفته باشی
یا نداشته باشمت
از اول هم نیامده بودی!
از اول نبودی
نمیخواستی که باشی...
دلم داشتنت را توهم زده بود
دید میچسبد 
ادامه داد...


مریم قهرمانلو


رفتم فراموشت کنم دیدم نمیتونم...

+ ۱۳۹۷/۹/۱ | ۰۲:۱۶ | •miss writer•

رفتن همیشه هم فراموشی نمیاره...
گاهی رشته خاطرات رو قوی تر میکنه و آدمو دلتنگ تر...
رفتن گاهی اجباریه و گاهی اختیاری... دل کندن همیشه سخته ولی لازمه...
گاهی باعث میشه به خودت بیای و قدر کسایی که دوستشون داریو بیشتر بدونی...
بعضی موقعا هم لازمه دور بشی و ارزش وجودت رو به آدمای دور و برت یادآور بشی...
تو زندگی آدم باید گاهی گذشت کنه و گاهی گذر...پس هیچوقت برای عبور از گذشته تردید نکن.

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.