خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

هر کسی در مسیر خودش تنهاست

+ ۱۴۰۰/۹/۸ | ۰۱:۲۳ | •miss writer•

این قرار نیست یک نوشته‌ی جالب باشد، گفته باشم!

چرا که ساعت یک و شانزده دقیقه بامداد است. از هجوم افکار آزاردهنده پناه آوردم به این وبلاگ تار عنکبوت گرفته. نوشتن دوای درد من است این روز‌ها.

زندگی کسالت‌بار، روزمره و یکنواخت لعنتی! خدایا شکرت! ولی این زندگی مثل همان قهوه‌ی تلخی بود که توی کافه با اسمی عجیب غریب آورده بودند و سفارش دادیم، نمیدانستیم با شیر و شکر هم شیرین نمیشود. به آینده که نمیشود فکر کرد، یعنی فکر کردن به هاله ای از مه، سرگبجه می‌آورد. گذشته هم که خاطره‌ای بیشتر نیست. حالمان هم از حال‌مان بهم میخورد. چکار میشود کرد، جز اینکه با سرعت بدویم تا شاید این چند روز سختی زودتر تمام بشود؟ 

هر روز بیدار میشوم، بیشتر و بیشتر تلاش میکنم، هر روز با نیرویی زیاد، با سماجت بیشتر برای رسیدن، میدوم. هرچقدر مصمم‌تر میشوم و حرصم برای خواستن و داشتن بیشتر میشود، انگار این مسیر لعنتی بیشتر کش می‌آید. و این واقعیت انکار ناپذیر است: آدم‌ها برای این سفر، کسی را جز خودشان ندارند.

گفت‌و‌گوهای درون سر

+ ۱۴۰۰/۷/۲۶ | ۰۷:۴۳ | •miss writer•

«می‌گویند انسان‌ها چهار زندگی متفاوت دارند؛ زندگی‌ای که در آن بذر می‌کارند، زندگی‌ای که در آن بذرها را آبیاری می‌کنند، زندگی‌ای که در آن بذرها را درو می‌کنند و در آخر حاصل زحماتشان را مصرف میکنند...»

سوال اینجاست که آیا در آن روز هم، به اندازه ‌‌ی حالا مشتاق خواهم بود؟

دیالوگی از فیلم صدایی از درون مغز

روزنویس-پنج: موعظه هایت را عملی کن

+ ۱۴۰۰/۶/۱۲ | ۱۶:۰۰ | •miss writer•

همیشه حرف هایی به بقیه میزنم که به نظر خودم ردخور ندارند! نه نصیحت گونه اند نه اذیت کننده. راه حل و ایده هایی هستند که از جهانبینی خودم نشات گرفته اند. گاهی به خودم نگاه میکنم و می بینم تمام آن حرف های قشنگ خودم را زیر پا له کرده ام! صبور باش و بیشتر تلاش کن، با همه مهربان باش و درک کن، همیشه به آمدن به یک بهتر امیدوار باش...

دیدن عملکردم خلاف تمام آن جهان بینی و عقاید خاصم مرا ناامید می کند. همین چند روزی که از شدت خستگی فکری و جسمی از کوره در رفتم، هر چه رشته بودم را پنبه کردم! یاد آن جمله ی معروفی افتادم که میگوید: تو که خوب بلدی لالایی بخوانی چرا خودت خوابت نمی گیرد؟

در این شرایط طوفانی فکر کردن به طوفان یک طرف، فکر کردن به تمام این ها بیشتر از خودم عصبانی ام می کند.

سال سوم دبیرستان دبیر تاریخ باسوادی داشتم. همیشه اول کلاس جمله هایی را پای تخته می نوشت. از بودا و گاندی و پیامبر و امام و مادر ترزا چرچیل و هیتلر و کوروش کبیر. میگفت به گوینده سخن نگاه نکنید. نگذارید نگاهتان به گوینده، دیدتان به حقیقت را عوض کند. خیلی از آدم ها هستند که به حرف های خودشان عمل نمیکنند اما دلیل نمی شود که ما خودمان را از شنیدن حرف هایشان محروم کنیم. پس جمله را می نوشت. جمله را که اول درس یادداشت میکردیم، گوینده ی جمله را نام می برد و ما هم یادداشتش نمیکردیم.

شاید گاهی دیدم نسبت به تمام دنیا زیادی تیره و خاکستری بشود و با ناامیدی سرم با به سمت آسمان بگیرم و با تمام وجودم به خودم لعنت بفرستم. اما آنچه برایم ثابت شده، که هیچ چیزی دائمی نیست و اگر تلاشم را بکنم میتوانم تغییرش بدهم را همیشه بازگو میکنم. حتی اگر بدانم 70درصد مواقع به آن ها «سخت» عمل میکنم. پایبند بودن به عمل کردن به تمام موعظه های شیرینی که به دیگران میکنیم سخت هست. اما با کمی صبر همه چیز به مرور زمان بهتر میشود.

روزنویس چهارم_ از کتابفروشی تا آزمایشگاه

+ ۱۴۰۰/۶/۶ | ۲۳:۴۱ | •miss writer•

اواخر مرداد ماه بود و گرمای تابستان جولان میداد. با آرامش خیال بین کتاب ها نشسته بودم. آن ها ساکت بودند و این سکوت با صدای ورق زدن کتابی که میخواندم میشکست.

continue

ماجرای شیدا (قسمت چهار)

+ ۱۴۰۰/۵/۲۲ | ۱۸:۵۰ | •miss writer•

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

برای خوندن قسمت جدید روی آدرس سایت کلیک کنید


misswriter.ir

روزنویس سوم_ دولت آن است که بی خون دل آید به دست

+ ۱۴۰۰/۵/۲۰ | ۲۲:۵۶ | •miss writer•

دفتر روزنویس هایم را ورق میزدم و به خاطرات گذشته ام نگاهی می انداختم. این یک عادت ترک شده بود و با اینکه قول داده بودم از وسوسه ی ورق زدن گذشته ها دور بمانم، اما بیکار بودم و چیزی برای نوشتن به ذهنم نمیرسید. یاد گرفته ام که به دغدغه های گذشته ام احترام بگذارم. حتی اگر جواب دندان شکن نداده، درس های عقب مانده، پیگیری پروژه که دائم پشت گوش می اندازم یا حتی جر و بحث با مامان باشد...

continue
about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.