خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

روزنویس دوم_افسردگی و اضطراب، دشمنان متحد

+ ۱۴۰۰/۵/۱۸ | ۲۲:۰۰ | •miss writer•

فکر میکردم به آخر راه رسیده ام. میدانستم چیزی در من درست نیست و با این حال نمیدانستم چه چیزی درباره من اشتباه است؟ یک روزی زیر نور سرخ غروب آفتاب دراز کشیده بودم و بعد نیرویی نامرئی درست مثل دمنتور از غیب پیدایش شد و تمام نیروی شاد درونم را بلعید. بوسه ی مرگ بود... از آن قوی هایش. و از آن روز به بعد هیچ چیز برایم مثل قبل نشد. زمان با سرعتی باور نکردنی میگذشت و من نوجوان همزمان با آثار عجیب و غریب بلوغ دست و پنجه نرم میکردم و همزمان سعی میکردم با این ترکیب جدید زندگی ام هماهنگ بشوم...

continue

روزنویس اول_ بزرگسالی یک دروغ است

+ ۱۴۰۰/۵/۱۶ | ۱۱:۵۴ | •miss writer•

چیز خاصی نیست. سن فقط یک عدد است. شاید بزرگ تر بشویم ولی همه ما بزرگترها این را خوب میدانیم، هر چقدر هم هیکل گنده کنیم یک کودک درون داریم درست مثل نسخه 5 سالگی خودمان. شاید دغدغه های الکی برای خودمان بتراشیم، گاهی هم واقعا سرمان شلوغ میشود. اما هر که این قضیه را انکار کند دروغ گویی بیش نیست.

continue

زود تند سریع در حد دو دقیقه!

+ ۱۴۰۰/۵/۱۵ | ۱۰:۳۳ | •miss writer•

شاید برای گذاشتنش باید بیشتر فکر میکردم. مثل بقیه‌ی پست‌هایم در صفحات مجازی. باید بارها برای ویرایشش وسواس به خرج میدادم. اما ایرادی ندارد چون همه این‌ها قرار است موقت باشد.


پ.ن: به قسمتی از «بزرگسالی» رسیده‌ام که همیشه از آن متنفر بودم؛ دغدغه‌های واقعی‌ات که شروع بشود، حتی از کارهایی که عاشقشان بودی هم غافل میشوی.

ماجرای شیدا(قسمت سوم)

+ ۱۴۰۰/۴/۱۱ | ۱۹:۵۶ | •miss writer•

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

برای خوندن قسمت جدید روی آدرس سایت کلیک کنید

misswriter.ir

ماجرای شیدا (قسمت دوم)

+ ۱۴۰۰/۴/۴ | ۲۳:۲۸ | •miss writer•

فکر کردم یک روزی برای همیشه از این دنیا خواهم رفت. آن وقت مشتی فایل و ورق خط خورده کنج اتاق میماند، اگر هیچوقت شجاعت منتشر کردن آنها را نداشته باشم. 

«دوستش داشتم... اما دست سرنوشت ما را در زمان و مکانی اشتباه رو به روی هم قرار داد...» این خلاصه کلام است.

شیدایم کرد ، (روی کلمه‌ی بنفش‌ رنگ کلیک کنید)

  

داستان شیدا...

داستان آدم هایی که با هم زندگی میکنند و از گذشته هم بیخبرند.

ماجرای بچه هایی که برای ورود به دنیای بزرگسالی، باید با رازهای خانواده روبه رو بشوند،

و آدم بزرگ هایی که این راز را پیش خودشان مخفی کرده اند.

با برگشتن کسی که کلید این راز است، آیا باز هم میتوانند از آینده ای که از آن میترسیدند فرار کنند؟

از سایت misswriter.ir

الان نیم ساعتی به تموم شدن روز جمعه مونده. ولی ناامید نشدم و از آخرین دقایق روز برای عملی کردن وعده ام استفاده کردم. قسمت بعدی جمعه هفته آینده. یعنی 11 تیر 1400...

درباره دیدار بلوچ

+ ۱۴۰۰/۴/۲ | ۱۳:۱۷ | •miss writer•

هر چه دولت آبادی دید و شنید، مجموعه آنچه در دیدار بلوچ نوشته است.

برای خواندن این مطلب، روی این لینک کلیک کنید.

....

از سایت misswriter.ir

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.