خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

چطور مرگی غم انگیز بسازیم؟

+ ۱۳۹۹/۹/۱۰ | ۰۹:۵۷ | •miss writer•

دنیای داخل کتاب ها، ماجراهای نیمه واقعی از داستان زندگی آدم ها هستن. آدم ها با بدی ها مبارزه میکنند، از خوبی ها محافظت میکنند و با مرگ و تولد رودر رو میشن.

گاهی مرگ یک کاراکتر مثل چیزی که در کتاب مادربزرگ سلام رساند از فردریک بکمن خوندیم، ماجرای اصلی داستان باشه. شاید هم فقط یکی از اتفاقات در روند داستان باشه. پس میشه گفت نقش «مرگ» در داستان ها یک عنصر اصلی برای روند ماجراهاست. 

اما چه عواملی باعث میشن مرگ یک کاراکتر در داستان دردناک بشه؟ که باعث بشه خواننده با مرگ سیریوس گریه کنه؟ یا با رسیدن به انتهای مغازه خودکشی، کتاب رو پرت کنه و با عصبانیت بگه: این غیرمنطقیه! اما غیرمنطقی نیست. هوشمندانه است! نویسنده دقیقا میدونه کجای داستان باید این تغییرات رو ایجاد کنه تا اثرگذار بشه؟

اینجا چندتا نکته رو گفتم که میتونه براتون مفید باشه؛

1. اون ها رو بعد از یک زندگی کامل و در سن پیری نکشید. مردن یک کاراکتر پیر خیلی غم انگیز نیست. البته این هم میتونه تاثیر گذار باشه به شرطی که فاکتورهای دیگه رو رعایت کرده باشید. این بستگی به خود کاراکتر داره، اینکه چقدر رابطه احساسیش با بقیه قوی بوده. حتی ممکنه خودش یک کاراکتر اصلی باشه. یا هم برعکس فقط یه روند طبیعی توی خط داستان شما باشه.

2. یکی از اهداف اصلیشون رو ناتموم بگذارید. هرچقدر این هدف مهم تر باشه و اون کاراکتر برای کامل کردنش مشتاق تر باشه، این مرگ غم انگیزتره. توداستان هایی با ژانر فانتری یا ماجراجویانه این بیشتر دیده میشه. البته منظور من صرفا یه ماموریت مخاطره آمیز نیست. تو خط داستان هر کدوم از کاراکترها با یک هدفی ظاهر میشن. اگر این هدف ناتموم بمونه میشه یه نقطه و فاصله گذاری زیاد بین اون و هدفش. مثل مرگ سیریوس بلک. اگه مجموعه هری پاتر رو خونده باشید میدونید که داستان پر از این مرگ و میرها بودن که متاسفانه نتونستن پایان خوش داستان رو ببینن.

3. رابطه عمیق احساسی بین اون و بقیه کاراکترها ایجاد کنید. فکر میکنم فارغ از هر هدف و مکان و زمانی این عامل تاثیر عمیق تری در خواننده داره. این رابطه عمیق به نظر من اثر بیشتری رو خواننده یا بیننده میزاره. جوری که خواننده بتونه صرف نظر از سیاه یا سفید بودن یک کاراکتر ارتباط برقرار کنه، میتونه با مرگش تاثیر بپذیره. 

4. مقابل عامل مرگشون مقاومت کنن. اگر بتونید اون درگیریشون با مرگ رو نشون بدید، غم انگیزتر میشه. تلاش های کاراکتر در نفس های آخر حتی اگه به مرگ  هم منجر نشه، میتونه تاثربرانگیز باشه.

5. اونا رو درست بین تغییر شخصیتی یا وسط دیالوگ گفتن بکشید. این یکم ظالمانه است، ولی میتونه یکی از فاکتورها باشه. اگه همچین کاری کردید به من بگید که داستانتون رو نخونم.

6. جزئیات مراسم خاکسپاری رو توضیح ندید. این باعث میشه غم انگیز شدنش کم بشه. به نظر من از التهاب و تب و تاب داستان کم میکنه. لزوما همیشه هم اینطور نیست. فردریک بکمن تو کتاب مادربزرگ سلام رساند، دو روش رو استفاده کرده، یکیش مرگ ناگهانی سگ السا و یکی هم مرگ مادربزرگش که با توصیفات کامل از مراسم خاکسپاریش به تصویر کشیده.

گرچه باید این رو توی ذهنتون داشته باشید که حفظ کردن این موارد به تنهایی کمکی به نوشتن یک داستان خوب نمیکنه! اما با تمرین و به کار بردن این نکات تو داستان میتونید ازشون استفاده کنید برای بهتر شدن. 

منبع: reddit.com

با هم نوشتیم/3

+ ۱۳۹۹/۷/۲۱ | ۱۴:۳۰ | •miss writer•

با هم نوشتیم

 

اول از همه باید بگم فوق العاده بودید بچه ها!داستانی که با هم نوشتیم عالی شده!

بعد از ویرایش نهایی و یکم تغییرات از دیدن نتیجه اش شگفت زده شدم!

آخه فکر نمیکردم همچین دوستای نویسنده ای داریم تو بیان!

از نوشتن با شما لذت بردم ^ ^

continue

بیاید با هم بنویسیم/3

+ ۱۳۹۹/۷/۱۹ | ۲۱:۱۷ | •miss writer•

بیاید با هم بنویسیم چیه؟!

این یک چالش نویسندگی برای کسایی که داستان نویسی رو دوست دارن.ما اینجا با همدیگه تو یک فضای صمیمی از نوشتن داستان با دوستامون لذت میبریم.

چجوری شرکت کنم؟!

من داستان رو با چند خط از ایده ای که توی ذهنم دارم شروع میکنم و شما ادامه اش میدید.پس کافیه به آخرین نظری که زیر پست گذاشته شده نگاه کنید و چیزی که به ذهنتون میرسه(چه یک کلمه چه سه خط)بنویسید.

البته؛

1.محدودیت برای نوشتن یک کامنت وجود نداره.یعنی میتونید هرچقدر که میخواید بنویسید اما بعد ازینکه ارسالش کردید و پیامتون رفت تو آخرین کامنت پست،دیگه نمیتونید کامنتی بزارید تا وقتی یه نویسنده دیگه بیاد داستان رو ادامه بده.

2.محدودیت موضوعی نداریم.اما فقط و فقط  طبق آخرین کامنت پست باید داستان رو ادامه بدید.پس اگه خواستید دومین کامنتتون رو بزارید نمیتونید نظری که قبلا داشتید رو وارد داستان کنید.چون اینکار باعث میشه تو داستان هرج و مرج به وجود بیاد.بزارید اینجوری نشونش بدم؛

کامنت شما:مرد رفت به سمت ایوان و لیوان چایی خود را سر کشید

کامنت نویسنده دیگه:اما متوجه شد چیزی که توی فنجان بوده،زهری مهلک و خطرناک بوده.

کامنت شما:همچنان چایی اش را خورد و از باد پاییزی لذت برد.

مثال بالا یه اشتباه بزرگه،چون شما بدون توجه به داستان نویسنده دوم،داستان رو با نظر قبلی خودتون ادامه دادید.چون طبیعتا کسی که میفهمه توی چاییش زهر ریخته شده همینجوری ریلکس نمیمونه!

3.پست به مدت 3 روز آپدیت(معادل این کلمه رو یادم نیست دیگه ببخشید)میکنم.میتونید چک کنید و نظرای بقیه رو بخونید و اگه دوست داشتید،باز هم بنویسید.

در انتها من همه کامنت ها رو میخونم و با یکمی ویرایش به عنوان سومین داستانی که با هم نوشتیم میزارم توی وبلاگ.اگه سوالی داشتید،از قسمت درگوشی با نویسنده میتونید بپرسید.لطفا لطفا زیر این پست چیزی به جز داستان ننویسید.

 (: برای نوشتن داستان خود به آخرین کامنت در پست نگاه کن دوست من :)

بچه‌ها تا ساعت ۱۲ امشب کامنت‌ها رو باز میکنم و میتونید بیاید داستان رو ادامه بدید.

ایده هایی برای نوشتن/2

+ ۱۳۹۹/۶/۲۰ | ۱۴:۳۱ | •miss writer•

طرح یک تجربه؛

به عنوان یک نویسنده بهم کارهایی پیشنهاد میشه.مثلا نوشتن تبلیغات واسه یک کار،نوشتن یک مقاله،نوشتن یک داستان برای نشریه ادبی و...سخت ترین قسمت ماجرا آماده کردن مطلبیه که هیچ پیش زمینه ذهنی براش ندارم.عین خود عذابه!نداشتن اعتماد به نفس کافی و تردید و ترس هم که همیشه خدا همراهمه.اما اینجوری واقعا نمیشه کاری رو به سرانجام رسوند.

هفته پیش کانون ادبیات دانشگاه برای چاپ نسخه تابستانی نشریه ادبی،از اعضاش خواست تا هر چه زودتر حوزه ای که میتونن در اون کمک کنن رو اعلام کنن.میپرسید تجربه نشریه نویسی دارم؟بله آخریش روزنامه دیواری مدرسه راهنماییم بود!نوشتن نشریه حتی با وبلاگ نویسی هم خیلی متفاوته پس چاره ای نداشتم که یا حرفی بزنم یا رسما از گروه خارج بشم.برای نوشتن داستان کوتاه اعلام آمادگی کردم.اما با دیدن موضوع دلسرد شدم.موضوع اصلی نشریه بر اساس نیمه تاریک وجود دبی فورد بود و توی سه بخش برای نوشتن متن های مختلف ازش الهام گرفته بودن.ده روز فرصت داشتم.هفت روزش هیچ کاری نکردم.حتی درباره اش فکر هم نکردم.تو ذهنم دنبال یک کلمه بودم.یه تصویر یا یک شعر که بتونه بهم الهام بده.چی پیدا کردم؟هیچ!

جمعه عصر بعد از مسافرت کوتاهم به زادگاه پدری مشغول خوندن کتابی که دو سه روز بود شروعش کرده بودم.اسمشو مطمئنن شنیدید صورتت را بشور از ریچل هالیس.با سرعت بالایی داشتم کتاب رو میخوندم که یکهو چشمم روی یک جمله مکث کرد:نشستن کنار جنازه کی که قرار بود باشم.جمله رو روی کاغذ یادداشت کردم و گفتم این دقیقا همون چیزی بود که میخواستم.شاید خیلی وقتا با خودمون فکر کرده باشیم و با خودمون بگیم:من میتونستم خیلی بهتر و فوق العاده باشم اگر...و هزارتا جمله پشت سرش بیاد توی ذهنمون.تصویری توی ذهنم نقش بست که اگر من یک روز شخصی که میتونستم باشم رو ببینم و بابتش حسرت بخورم...اونوقت چی؟بازم نمیخوام کاری بکنم؟

هر چیزی که به ذهنم میرسید رو یادداشت کردم و بهمدیگه وصلشون کردم.20 دقیقه بعد پیش نویس اولیه داستان کوتاهم آماده شد...بوم!راحت شدم!

اگه به مقدار کافی کلمات و جمله های آماده داشته باشید هیچوقت برای نوشتن کلمه کم نمیارید.این کلمه ها حاصل خوندن و تجربیات قبلی ماست.پس تا میتونید بخونید و بنویسید.خیلی از ایده های موقع خوندن یک کتاب به ذهن میرسه.چون خوندن ذهن رو باز میکنه.

عکس

با هم نوشتیم/2

+ ۱۳۹۹/۵/۲۹ | ۱۵:۵۶ | •miss writer•

داستانی که با هم نوشتیم!2

continue

بیاید با هم بنویسیم/1

+ ۱۳۹۹/۴/۱۶ | ۱۱:۱۵ | •miss writer•

شاید شما هم تو بچگی اون بازی اسم رو انجام داده باشید.همونی که نفر اول یه اسمی میگفت و نفر بعدی از آخرین حرفش یه اسم دیگه و...

حالا میخوایم این بازی رو با هم انجام بدیم.منتهی به یک شکل نو!

من یه جمله مینویسم.خیلی کوتاه و ساده.اگه دوست دارید تو بازی نویسندگی شرکت کنید فقط کافیه یک جمله‌ی مرتبط با آخرین کامنت این پست بنویسید(ترتیب از بالا به پایینه،یعنی بالاییا قدیمی‌تر هستن)لازم نیست چیز خیلی عجیبی باشه.حتی اگه جمله‌ای به ذهنتون نمیرسه میتونید یه کلمه‌ی مشابه که با خوندن اون جمله به ذهنتون میرسه بنویسید.

بنابراین پست با هر کامنتی آپدیت میشه.شاید الان چیزی به ذهنتون نرسه.میتونید روش فکر کنید و بعد از چند روز دوباره سر بزنید.

شاید بگید اصلا هدف چی هست؟این یه تمرین نویسندگی خیلی جالب هستش.وقتی هیچ ایده‌ای برای نوشتن ندارید میتونید از ایده‌های دیگران استفاده کنید.معمولا پر و بال دادن به یه ایده‌‌ی کوچیک،یه متن خیلی خوب رو بهتون تحویل میده.

در نهایت من تمام جملات شما رو سر هم میکنم و ازش یه داستان کوتاه مینویسم.امضای زیر داستان میشه:گروهی از نویسندگان بلاگستان :)

about us

میترا هستم،خانوم نویسنده
اینجا براتون از دنیای جادویی داستان میگم
گاهی هم از روزمرگی هام براتون مینویسم.